خدا
من خدا را ديشب
در ميان گل شب بو ديدم
عطر مي افشانيد
پس از آن
دررخ نوراني ماه
كه از آن بالا دست
نور مي تابانيد
وسپس در نفس باد صبا
كه به من
زندگي مي بخشيد
من خدا را همه جا مي ديدم
درسكوت سوسن
درنگاه نگران نرگس
در تن شبنم پاك
برلب تشنة خاك
او يكي بود
ولي من او را
بين آيينه تماشا كردم
بينهايت ديدم
چشمهايم چه نگاهي دارند
من زچشمان خودم ممنونم
رحيم سينائي خرداد 1381
من خدا را ديشب
در ميان گل شب بو ديدم
عطر مي افشانيد
پس از آن
دررخ نوراني ماه
كه از آن بالا دست
نور مي تابانيد
وسپس در نفس باد صبا
كه به من
زندگي مي بخشيد
من خدا را همه جا مي ديدم
درسكوت سوسن
درنگاه نگران نرگس
در تن شبنم پاك
برلب تشنة خاك
او يكي بود
ولي من او را
بين آيينه تماشا كردم
بينهايت ديدم
چشمهايم چه نگاهي دارند
من زچشمان خودم ممنونم
رحيم سينائي خرداد 1381
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر