جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۸۶

خدا


خدا
من خدا را ديشب
در ميان گل شب بو ديدم
عطر مي افشانيد
پس از آن
دررخ نوراني ماه
كه از آن بالا دست
نور مي تابانيد
وسپس در نفس باد صبا
كه به من
زندگي مي بخشيد
من خدا را همه جا مي ديدم
درسكوت سوسن
درنگاه نگران نرگس
در تن شبنم پاك
برلب تشنة خاك
او يكي بود
ولي من او را
بين آيينه تماشا كردم
بينهايت ديدم
چشمهايم چه نگاهي دارند
من زچشمان خودم ممنونم
رحيم سينائي خرداد 1381

هیچ نظری موجود نیست: