یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۷

باغچه ام

دیر گاهی ست که این باغچه ء خانه ء ما
چشم در راه بهاران مانده است
در رُخ باغچه ام
نه نشانی زِدرخت
نه نشانی زگل سُوری وسُوسن برجاست
تن او سوخته است
در خزانی دلگیر
در زمستانی سرد
ازهجوم غم ودرد
ای دریغا زدل باغچه ام
خاروخَس می روید
بُلبُل از باغچه ام کوچیده است
زاغ در باغچه جا خوش کرده است
ناتوانم که در او بنشانم
سیمتن یاسَمَنی
بید بُن مجنونی
وتناور سَروی
وبیارم قفس و
بُلبُلی آزاد کنم
ودل باغچه و بلبل خود شاد کنم
من واین باغچه ام
تا به امروز وهنوز
چشم در راه بهاران ماندیم
غزل یوسف گُم گشتهء حافظ خواندیم
رحیم سینایی 17/3/1387

هیچ نظری موجود نیست: