شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۷

باد نَمّام

باد نَمّام سخن چینی کرد
خبر حادثه ای بُرد به شهر
شهروندان نگران
با نگاهی همه بُهت
باغ را غرق تماشا گشتند
شاخهء سبزولطیف احساس
خبری شوم شنید
رفت درکام خزان
چونکه می دید دریغ
قامت راسخ باغ
سروافراشته قد
زیر هر ضرب تبر
کم کَمَک خم می گشت
عاقبت قامت سبز
ناله ای کرد غریب
وسپس
خاک را سجده نمود
تبر از ضربه فتاد
وتبرزن خوشحال
نفسی تازه نمود
و سِتُرد
عرق خستگی از پیشانی
وکنون باغ مان سبز ولی بی سرو است
عزّتش خفته بخاک
در بهاری دیگر
برلب جوی کنار تنهء بی سر سرو
صد بنفشه به عزا بنشستند .
رحیم سینایی 6/4/1374

۱ نظر:

ناشناس گفت...

jana sokhan az zabane ma migoee
salam besyar lezat bordam shado sar boland bahid