جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۷

ذوق رضای دوست

فَتانه گشته ای و، خوش آهنگ می‌زنی
افشان نموده مو، به دلم چَنگ می‌زنی
طاقت کجاست ،تا که نشینم به گوشه ای
زین نقش ها ،که بر دل بی رنگ می‌زنی
شیرین نموده ،کام حبیبان خویش را
با خنده ای ،که از دهن تنگ می‌زنی
یک بوسه می‌دهی و ،مرا مست می‌کنی
جام لبت ، به بادهء گلرنگ می‌زنی
شیرین صفت ،تو غارت دل پیشه کرده ای
تکیه به حُسن داده ،دَم از جنگ می‌زنی
ذوق رضای دوست ،چه آورد بر سرت
فرهاد من ،که نقش براین سنگ می‌زنی
بی وهم از آبرو سر کویش نشسته ام
بیهوده تو گَپ از بدی ننگ می‌زنی
لطف سخن ببین و، طربناکی غزل
« سینا » ، به کاغذ وقلم آهنگ می‌زنی
رحیم سینایی 7/5/1387

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۷

بی مهری


میهمان دلت انصاف نشد
زین سبب با دل من صاف نشد
غافل از جرم وگناه خویشم
بی ریا ، ساده دل ودرویشم
بی خبر از منی ویاد توام
تشنه‌ی یک نگه شاد توام
از چه رو گردانی ؟
حاصل این همه بی مهری چیست؟
بگذرد تُند وشتابان ایّام
ندهد دور فلک ما را کام
عُمر ما بر باد است
در کمین داس َاجل صّیاد است

رحیم سینایی پاییز 1382

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۷

دور از نگاه تو

دور از نگاه تو خواب من پریشان است
مثل تشنه در صحرا هرطرف هراسان است
یک نگاه شوق انگیز زندگی به ما ننمود
ظاهرا" کنار ما باطنا" گریزان است
هرچه ابر تاراندم تا ببینمش نوری
در سپهر من خورشید سالهاست پنهان است
با حضور عشق ای دوست خانهء دلم گرم است
در نگاه من گهگاه چهره اش نما یان است
درغبار می رانم پیر ناصحم چون گفت
درپس سیاهی ها یک فروغ تابان است
درپی یقین جانا از هزار شک رَستم
این نبرد بی پایان سرنوشت انسان است
کم فریب خور «سینا» باخرد هم آوا شو
گر خرد نمی ورزی روح تو به زندان است
رحیم سینایی جمعه17/12/1386

شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۷

خداوند ناز

خوش آنی که دارد دل من تَبَت
که تا جان بر لب نهم بر لبت
بیایی و چون جان روی در بَرم
همای سعادت شَوی بر سَرم
نهم سر به پایت خداوند ناز
بگویم بُتم بوده ای دیر باز
تو تنگم بگیری در آغوش خویش
سرم را نهی بر بنا گوش خویش
ببوسم من آن دیده ء مست را
برآن شام یلدا بَرم دست را
سخن ها زمهر ووفا گوییم
بگویی که با عشق می جوییم
ز راز دلت بر مَلا سازیم
ببوسی وبا مهر بنوازیم
ببوسم سرا پایت ای دلنواز
کنم دست افشان به آوای ساز
بخوانم که « سینا» زِعشق تو مست
بنفشه صفت پای سروت نشست

رحیم سینایی 31/4/1387

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۷

کوچه باغ

صبحگاهان
در سکوت کوچه باغ پُر طراوت
می روم آرام
و نسیم مُشک سای باغ سارانش
تازه می سازد مشامم را
برگهای این چناران سَهی بالا
سرخوش وطنّاز می رقصند
در آغوش باد از نغمهء شاد قناری ها
از درون روزن پرچین این دیوار می بینم
عشق بازی های شیدا بلبلی
در دامن سوری
موسیقی دلنشین آب درجوبار
می رسد بر گوش من
از پشت این دیوار
کَم کَمَک انواری از خورشید عالمتاب
از میان شاخه ساران سراسر سبز
سایه سار پیش پایم را
کرده پولک بار
همچنان من در سکوت کوچه باغ پُر طراوت
واز صفا سر شار
می روم آرام
وهوای دلنشین کوچه
مانند دم پاک مسیحایی
شوید از جان ودلم زنگار
جویبار لحظه های صبح من
زِ اکسیر آرامش شده پُر بار
وصدای گام من درخلوت کوچه
چون صدای آب در جوبار
می شود تکرار
رحیم سینایی 27/4/1387

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۷

سوز دل

چون اختری به شام سیاهی نشسته ام
چشم انتظار صبح تباهی نشسته ام
پیکی خبر نمی دهد از ره سپردگان
عمری دراز چشم به راهی نشسته ام
در حسرتی غریب دم سرد می زنم
مات از وزیر گشته چو شاهی نشسته ام
بالم شکسته در قفس وناله می کنم
سوز دلم که دردل آهی نشسته ام
در چشم آسیای زمان آب گشته ام
گَه در فراز بوده وگاهی نشسته ام
در راه مصر دوست جفا ها کشیده ام
آن یوسفم که در دل چاهی نشسته ام
« سینا» به یار خویش به نجوا ولیک من
دست دعا به دامن ماهی نشسته ام
رحیم سینایی 1375

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۷

در کوچه ء شب


در کوچه ء شب ترا تمنّا کردم
بر صفحهء دل نام تو پیدا کردم
رفتم به دیار آرزوهای محال
دل را به سر کوی تو رسوا کردم
وَاز آتش عشقی که بجانم زده ای
یک گوشه نشستم وخدایا کردم
از دیده بدامن اختران باریدم
من عقده بدینگونه زِدل وا کردم
با بوسه گرمی که به « سینا» دادم
در قلب رئوف او چه خوش جا کردم
رحیم سینایی 7/4/1387

سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۷

"Golden Hair"موطلایی

Lean out of the window
,Goldenhair,I heard you singing
A merry air.
My book was closed;
I read no more,Watching the fire dance
On the floor.
I have left my book,
I have left my room,
For I heard you singing
Through the gloom.
Singing and singingA merry air
,Lean out the window,
Goldenhair
تکیه اش بر پنجره آن
مو طلایی رنگ
می شنیدم خواندنش را
در هوای پاک
من کتاب بسته ام در دست
فارغ از خواندن
دیده ام بر رقص سحر انگیز آتش بود
وانهادم آن کتابم را
ترک بنمودم اتاقم را
تا که بهتر بشنوم آن نغمهء شبگیر
پانهادم در درون خلوت تاریکی دلگیر
نغمه اش سرداده خوش میخواند
درهوایی پاک
تکیه اش بر پنجره آن
مو طلایی رنگ
رحیم سینایی پاییز 1363
ترجمه آزاد
تکیه اش بر پنجره
آن مو طلایی رنگ
گرم خواندن بود
درهوای پاک
من کتاب بسته ام در دست
فارغ از خواندن
دیده ام بر رقص سحر انگیز آتش بود
تا که بهتر بشنوم آن نغمهء شبگیر
پانهادم در درون خلوت تاریکی دلگیر
تکیه اش بر پنجره آن
مو طلایی رنگ
گرم خواندن بود
در هوایی پاک
غمزده غمناک
رحیم سینایی پاییز 1363

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۷

خاطر رنگین


ای بسته بروی من
درهای صفایت را
جز من زکه می جویی
آن مهرووفایت را
یک لحظه بیاد آور
آن شور شبابت را
عکس من دل خسته
در لای کتابت را
من دل به تو می بستم
در فصل می ومستی
امروز در این غربت
تو باچه کسی هستی؟
امروز دلم خسته ست
درهای قفس بسته ست
آن خاطر رنگینت
ازذهن دلم رسته ست
رحیم سینایی 27 /2/1387