شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۷

زم زم عشق

من برای تو و تنهایی تو
تا بدانجا که توانم باشد
مرهمی خواهم بود
می‌زُدایم غم تنهایی تو
می‌شوم سنگ صبور
می‌کنم گرد غم از روی تو دور
تاکه چون غنچه زِانفاس بهار
پیرهن چاک کنی
وبخندی به چمن
وبرقصی به نسیم
وشود اشک غم از-
نرگس شهلای تو دور
تا بخوانی به برم
غزل ناب سرور
من درآغوش نسیم
زمزم عشق تو می‌نوشم و
مهتاب شبی
همسفر با تو وسیمرغ خیال
می‌روم در دل این کهنه سپهر
تا بیاویزم بر گردن تو
زهره‌ی سیمین را
خوشه‌ی پروین را
تا ازآنم بشوی
روح وجانم بشوی
رحیم سینایی 30/5/1387

۳ نظر:

ناشناس گفت...

salam daeejun
khubi...kheili ghashange

ناشناس گفت...

salam daeejun
khubi...kheili ghashange

ناشناس گفت...

salam daeejun
khubi...kheili ghashange