دیگر طبیب دردم دست شفا ندارد
درد فتاده برجان دیگر دوا ندارد
این پیر مام میهن از جُور روزگاران
در دامنش نشان از مهر و وفا ندارد
قلبم که روزگاری کانون دوستی بود
شد آشنای نفرَت رحمی به ما ندارد
باغ امید ما را رسم خزان چنان کُشت
در خاطرش نشان از باد صبا ندارد
با ضربهی تبرها سَروَم فتاده بر خاک
دیگر برآسمانها دست دُعا ندارد
ای بلبلان عاشق دانم چرا غمنید
کوتاه دولت گل وصلش بقا ندارد
این آسمان آبی دیگر بخیل گشته
بر این زمین تشنه باران روا ندارد
جلاد روزگاران ظلمش شده فراگیر
درپیش تیغ کینش ما وشما ندارد
«سینا» به روزگار آکنده از غم ودرد
چنگش شکسته دیگر نایش صدا ندارد
رحیم سینایی 29/3/1387
درد فتاده برجان دیگر دوا ندارد
این پیر مام میهن از جُور روزگاران
در دامنش نشان از مهر و وفا ندارد
قلبم که روزگاری کانون دوستی بود
شد آشنای نفرَت رحمی به ما ندارد
باغ امید ما را رسم خزان چنان کُشت
در خاطرش نشان از باد صبا ندارد
با ضربهی تبرها سَروَم فتاده بر خاک
دیگر برآسمانها دست دُعا ندارد
ای بلبلان عاشق دانم چرا غمنید
کوتاه دولت گل وصلش بقا ندارد
این آسمان آبی دیگر بخیل گشته
بر این زمین تشنه باران روا ندارد
جلاد روزگاران ظلمش شده فراگیر
درپیش تیغ کینش ما وشما ندارد
«سینا» به روزگار آکنده از غم ودرد
چنگش شکسته دیگر نایش صدا ندارد
رحیم سینایی 29/3/1387
۱ نظر:
سلام آقای سینایی .
دستان درد نکند . شعر بسیار زیبایی بود من که لذت بردم .
ارسال یک نظر