جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۷

خِرَد وَرزی


صُحبت از عشق كنيم
صُحبت از شادي ها
چه نيازي است به جنگ ؟
بايد آوازي خواند
در هوايي تازه
بنشينيم وگلو تازه كنيم
با شراب شيراز
حيف از آن لحظه ئ عُمر
كه دَم از مرگ وخشونت بزنيم
صُحبت از جنّ وپَري
صُحبت از دوزخ وجنّت همه موهومات است
رو به انديشه كنيم
پر پرواز خِرد بُگشاييم
صُحبت از علم بسي شيرين است
ديده را مي‌شويد
ذهن را وسعت نو مي‌بخشد
مُتكاثر بشويم
وتَحمّل بكنيم
هركسي را كه دگر انديش است
باغ بي بلبل وبي زاغ وزَغَن زيبا نيست
همه بايد باشند
همه رنگ ، همه جور ، همه شكل
همه بايد بتوانند زبان باز كنند
وبگويند چه مي‌انديشند .
رحیم سینایی 1384

۲ نظر:

ناشناس گفت...

درود ...

وای که چه لذتی بردم... !
باور نمی کنید چند بار خوانده ام این دلنوشته اتان را...
هر بار می خواهم بروم سراغ نوشته های دیگرتان دلم نمی آید ...

صُحبت از عشق كنيم
صُحبت از شادي ها
چه نيازي است به جنگ ؟
.
.
صُحبت از جنّ وپَري
صُحبت از دوزخ وجنّت همه موهومات است
رو به انديشه كنيم
پر پرواز خِرد بُگشاييم
.
.
وتَحمّل بكنيم
هركسي را كه دگر انديش است
.
.
مه رنگ ، همه جور ، همه شكل
همه بايد بتوانند زبان باز كنند
وبگويند چه مي‌انديشند .

ناشناس گفت...

و سپاس که آمدید ...
و خواندنم را حوصله کردید ...
درباره ی اشکالی هم که گفتید راستش چند باری خواسته ام بر طرفش کنم اما نمی دانم به چه خاطر هر بار تنبلی می کنم !
باز هم سپاس ...
و می خواهم که بگویم واقعا خوشحال خواهم شد اگر باز هم حضور شما را در خانه ام داشته باشم ...


تا بعد دوست تازه ...