شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷

ماه من


ماه رویا می‌زنی تو آتشم
از جفایت خون به چشمم می‌کشم
من وفا ریزم وتو بذر جفا
خرمن عمرم بسوزی بی‌صفا
بی خبر هستی زحال وروز ما
از غم دردِ فراق وسوز ما
کی شناسی داغ بردل ، لاله را
شرم روی و ، واژگون آلاله را
آه کی دانی که مجنونی چی است
همنشین آهوی صحرا کی است
می‌کنی شیرین من لختی درنگ
تا ببینی زحمت نقشی به سنگ
کی بدانی زحمت گل کاشتن
زخم خارش مرحمت پنداشتن
هیچ خواندی نوحه‌ی پروانه را
رقص مرگ عاشق دیوانه را
هیچ می‌دانی چه زیبا دست باد
شانه اش در بید مجنون می‌نهاد
تا بیاویزد زچهرش موی را
جلوه بخشد قامت جادوی را
برجبینت خوانده بودم لایقی
شمه‌ای گفتم زعشق وعاشقی
ماه من مهتاب شب های بلند
برگل شب‌بوی « سینا» هم بخند
رحیم سینایی 5/6/1387

هیچ نظری موجود نیست: