ماه رویا میزنی تو آتشم
از جفایت خون به چشمم میکشم
من وفا ریزم وتو بذر جفا
خرمن عمرم بسوزی بیصفا
بی خبر هستی زحال وروز ما
از غم دردِ فراق وسوز ما
کی شناسی داغ بردل ، لاله را
شرم روی و ، واژگون آلاله را
آه کی دانی که مجنونی چی است
همنشین آهوی صحرا کی است
میکنی شیرین من لختی درنگ
تا ببینی زحمت نقشی به سنگ
کی بدانی زحمت گل کاشتن
زخم خارش مرحمت پنداشتن
هیچ خواندی نوحهی پروانه را
رقص مرگ عاشق دیوانه را
هیچ میدانی چه زیبا دست باد
شانه اش در بید مجنون مینهاد
تا بیاویزد زچهرش موی را
جلوه بخشد قامت جادوی را
برجبینت خوانده بودم لایقی
شمهای گفتم زعشق وعاشقی
ماه من مهتاب شب های بلند
برگل شببوی « سینا» هم بخند
رحیم سینایی 5/6/1387
از جفایت خون به چشمم میکشم
من وفا ریزم وتو بذر جفا
خرمن عمرم بسوزی بیصفا
بی خبر هستی زحال وروز ما
از غم دردِ فراق وسوز ما
کی شناسی داغ بردل ، لاله را
شرم روی و ، واژگون آلاله را
آه کی دانی که مجنونی چی است
همنشین آهوی صحرا کی است
میکنی شیرین من لختی درنگ
تا ببینی زحمت نقشی به سنگ
کی بدانی زحمت گل کاشتن
زخم خارش مرحمت پنداشتن
هیچ خواندی نوحهی پروانه را
رقص مرگ عاشق دیوانه را
هیچ میدانی چه زیبا دست باد
شانه اش در بید مجنون مینهاد
تا بیاویزد زچهرش موی را
جلوه بخشد قامت جادوی را
برجبینت خوانده بودم لایقی
شمهای گفتم زعشق وعاشقی
ماه من مهتاب شب های بلند
برگل شببوی « سینا» هم بخند
رحیم سینایی 5/6/1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر