سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

خُفّاش *

هوا گرفته
زمین سرد
آسمان ابریست
تمام مردم این شهر
با نقاب شدند
نمی شود به کسی اعتماد دیگر کرد
همه دورنگ ودو رو
حیله باز ومکارند
دگر نشان تعامل زبین‌شان رفته است
شعورشان خفه در فکر های مستحجن
وذهنشان همه مسموم باوری کهنه ست
اگر به مهر تو با کس دم از سخن بزنی
ترا به جرم هزاران گناه ناکرده
به چوب نفرت وتکفیر می‌نوازندت
امان نمی‌دهند نمایی بیان خویش تمام
چرا که حکم تو از پیش می‌شود تعیین
ولی چه باک زآهن که کوره‌ها دیده ست
وضربه از دهن پُتک بی‌امان چیدست
مرا چه باک اگر احمقان نفهمندم
مرا چه درد اگر دیوها ببندندم
کلام من همه از باوری خرد خیز است
از آن به قلب پلیدان چو خنجری تیز است
پیام دهید به خفّاش نور می‌تابد
برو به دخمه که خورشید ما نمی‌خوابد
رحیم سینایی 5/7/1378
خُفّاش نماد کسی است که روشنی را تاب ندارد وبا افکار تاریک خویش میمیرد بی آنکه درکی از نور داشته باشد

هیچ نظری موجود نیست: