شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸

رسم پاييز

دلم شكسته ونـامت دوباره مي‌خوانم
جَوانه دارم وپس تـا بهار مي‌مانم
شَميم لُطف ترا مي‌كنم طلب زصبا
بود كه برگ اُميدي زشاخه رويانم
درخت عُمر مرا باد نـامرادي كُشت
كُجاست شاخه‌ی سبزي كه سايه افشانم
هواي برگ وبَري نيست رسم پاييز است
ِبمان كه فصل بهارت به سبزه پوشانم
به مردمان زمانم اُميد نتوان داشت
اُميد كودك فرداست نيك مي‌دانم
شراب صافي ساقي نصيب «سينا» نيست
بجاي باده ز خون دلش بِنوشانم
رحیم سینایی بهار 1380

هیچ نظری موجود نیست: