دیشب به خوابم آمدی
من بودم و خیال تو
مستم نموده بود دو چشمان نرگست
مهتاب روی تو در شام موی تو
خوش جلوه مینمود
من در لهیب خواستنت آب میشدم
یک لحظه محو دیدن روی تو و سپس
آن دگر زعشق تو بیتاب میشدم
بر آن تنت که جلوهی گلهای باغ داشت
مانند شبنمی که نشیند به روی گل
از شطّ بوسههای تو سیراب میشدم
گاهی زِ رخوتی تن یاس تو سست بود
گاهی چو موج گشته وبیتاب میشدی
ابر بهار بودی و براین کویر من
هم لطف آب ولذّت مهتاب میشدی
من بودم وخیال تو و لحظههای شور
هرچند بود دست من از دامن تو دور
ای آنکه یاد تو در دشت خاطر است
من را زیاد خویش مران نو گل بهار
کین عندلیب خسته ترا آرزو کند
شاید که روزگار بگردد بکام او
روزی ترا کنار خودش جستجو کند
رحیم سینایی 23/8/1388
من بودم و خیال تو
مستم نموده بود دو چشمان نرگست
مهتاب روی تو در شام موی تو
خوش جلوه مینمود
من در لهیب خواستنت آب میشدم
یک لحظه محو دیدن روی تو و سپس
آن دگر زعشق تو بیتاب میشدم
بر آن تنت که جلوهی گلهای باغ داشت
مانند شبنمی که نشیند به روی گل
از شطّ بوسههای تو سیراب میشدم
گاهی زِ رخوتی تن یاس تو سست بود
گاهی چو موج گشته وبیتاب میشدی
ابر بهار بودی و براین کویر من
هم لطف آب ولذّت مهتاب میشدی
من بودم وخیال تو و لحظههای شور
هرچند بود دست من از دامن تو دور
ای آنکه یاد تو در دشت خاطر است
من را زیاد خویش مران نو گل بهار
کین عندلیب خسته ترا آرزو کند
شاید که روزگار بگردد بکام او
روزی ترا کنار خودش جستجو کند
رحیم سینایی 23/8/1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر