من وتنهایی ویک غربت تلخ
من وبیرحمی جاری شده در روح زمان
من و تلخی غروب دلگیر
که چکد در دهن داغ کویر
من از این قصه دلم میگیرد
واز این درد به خود میپیچم
که چرا زجه
چرا فریاد است
نه نشانیست زعشق
نه نشانیست ز مهر
ونه درکی ست
که بتوانی تو
که زبان باز کنی
بسرایی ازعشق
وبگویی از مهر
چه غریبانه به کنج قفسش میگرید
مرغ پر بسته
درامید وصال گل سرخ
رحیم سینایی 20/8/1387
من وبیرحمی جاری شده در روح زمان
من و تلخی غروب دلگیر
که چکد در دهن داغ کویر
من از این قصه دلم میگیرد
واز این درد به خود میپیچم
که چرا زجه
چرا فریاد است
نه نشانیست زعشق
نه نشانیست ز مهر
ونه درکی ست
که بتوانی تو
که زبان باز کنی
بسرایی ازعشق
وبگویی از مهر
چه غریبانه به کنج قفسش میگرید
مرغ پر بسته
درامید وصال گل سرخ
رحیم سینایی 20/8/1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر