باز فانوس خیال یادت
مینشاند به سرم خاطره شیرینی
از شبی پاییزی
که کنار کارون
زیر مهتاب نگاهت دل من میلرزید
سرخی شرم ؛ گل روی ترا
جلوه چون لالهی صحرا میداد
التهابت تن من میسوزاند
ونسیم خنکی
موی یلدای ترا
گاه بر چهرهی ماهت میریخت
وتو با طنّازی
با وقاری که مرا محو تماشا میکرد
طُرهی موی پریشان شده را
با سرانگشت به چالاکی باد
میزدی در پس گوش
لالهی گوش تو پیدا میشد
ودلم غرق تمنا میگشت
شیطنت میکردم
میگرفتم دستت
میفشُردم آن را
وتو میخندیدی
وجهان بر من وتو میخندید
زندگی چهرهی زیبایی داشت
ای دریغا چه سریع
طی شد آن شور شباب
درسراشیبی عمر
حسرت طی شدن آن همه شیرینی ناب
می کند دیده پُرآب
دل وآمال محال
من وفانوس خیال
رحیم سینایی 30/10/1387
مینشاند به سرم خاطره شیرینی
از شبی پاییزی
که کنار کارون
زیر مهتاب نگاهت دل من میلرزید
سرخی شرم ؛ گل روی ترا
جلوه چون لالهی صحرا میداد
التهابت تن من میسوزاند
ونسیم خنکی
موی یلدای ترا
گاه بر چهرهی ماهت میریخت
وتو با طنّازی
با وقاری که مرا محو تماشا میکرد
طُرهی موی پریشان شده را
با سرانگشت به چالاکی باد
میزدی در پس گوش
لالهی گوش تو پیدا میشد
ودلم غرق تمنا میگشت
شیطنت میکردم
میگرفتم دستت
میفشُردم آن را
وتو میخندیدی
وجهان بر من وتو میخندید
زندگی چهرهی زیبایی داشت
ای دریغا چه سریع
طی شد آن شور شباب
درسراشیبی عمر
حسرت طی شدن آن همه شیرینی ناب
می کند دیده پُرآب
دل وآمال محال
من وفانوس خیال
رحیم سینایی 30/10/1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر