پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

نگاه دلکش


من از نگاه دلکشت چگونه دل جدا کنم
چگونه قلب عاشقم به غیره آشنا کنم
نمی روی زخاطرم امید سالهای من
بگو چه سان ضمیر خود زیاد تو رها کنم
منم چوکوه بیستون بسینه نقش خاطرت
به سیل دیده کی توان که نقش تو سوا کنم
نهان زچشمهای تو دلم درآب وآتش است
نشسته کنج عزلت وفقط ترا دعا کنم
کنون که کوه دردها کشم به تن چو مردها
تسلّی یم شده همین خداخدا خدا کنم
چو بینمت کنارخود فروغ دیدگان من
تمام درد و رنج رابه بوسه‌ای دوا کنم
«رحیم» ناامید تو نشسته درخزان عمر
بهار زندگی بیا که تا ترا صدا کنم
رحیم سینایی 27/6/1388

هیچ نظری موجود نیست: