یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹

همنفس ماهتاب

منم که همنفس ماهتاب وآب شدم

زسُکر چشم سیاه تو من خراب شدم

چنان زِهَرم تنت سوختم که چونان گل

زتن رهیدم ودر قامت گلاب شدم

گمان مبر که من این راه ساده پیمودم

هزارکوره مرا سوخت تا که ناب شدم

بهار دلکشم ازباغ رخت خود بربست

ببین که مونس پاییز پُر عذاب شدم

منی که روح طراوت به آب میدادم

کویر گشتم وهمخانه‌ی سراب شدم

گذشت عمر وجوانی به بحر جورو جفا

دُری به سینه نپروردم وحباب شد م

نصیب شبنم «سینا» ست کام تیره‌ی خاک

زعرش آمدم ودر دل تُراب شدم

رحیم سینایی 7/10/1388

هیچ نظری موجود نیست: