زبانه می کشد آه زقلب خستهی من
در آتشی نشسته دل شکستهی من
غمی که مانده در دل دگر دوا ندارد
طبیب دل سفرکردزبخت بستهی من
چه مرهمی تواند شفا دهد عزیزان
به قلب ریش ریش و زهم گسستهی من
بریزد اشک خونین زجور روزگاران
دوچشم بیفروغ به خون نشستهی من
چه میدهی تو پندم که صبر پیشه سازم
از آسمان من رفت مه خجستهی من
دگر امید«سینا» به دیدنش ندارد
چه تیز پا گریزد غزال رستهی من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر