جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

غزال رسته

زبانه می کشد آه زقلب خسته‌ی من

در آتشی نشسته دل شکسته‌ی من

غمی که مانده در دل دگر دوا ندارد

طبیب دل سفرکردزبخت بسته‌ی من

چه مرهمی تواند شفا دهد عزیزان

به قلب ریش ریش و زهم گسسته‌ی من

بریزد اشک خونین زجور روزگاران

دوچشم بیفروغ به خون نشسته‌ی من

چه میدهی تو پندم که صبر پیشه سازم

از آسمان من رفت مه خجسته‌ی من

دگر امید«سینا» به دیدنش ندارد

چه تیز پا گریزد غزال رسته‌ی من

رحیم سینایی 11 /10/1387 10:45 شب

هیچ نظری موجود نیست: