باور نمیکنم که زیاد تو رفته ام
با این خیال تیره شبم روز میکنم
ای دختر بهار بیفشان شکوفه را
باران گریه را زِ سر سوز میکنم
*
وقتی بیاد آورم آن لحظه های شاد
آن عصر خاطره که صدا میزدی مرا
من آمدم کنار تو وگفتمت بمان
پیوسته در کنار من ای دلنشین رها
*
زآن پس میان من وتو شد الفتی پدید
هر روز روزخاطره بود وسُرود بود
شاهد به عشق من وتو امید زندگی
قایق فروش ساحل زیبای رود بود
*
بس عصرها که من وتو در قایقی قشنگ
پارو زدیم در دل کارون دلفریب
وقتی که باد گیسویت آشفته مینمود
از موی تو قرار برده واز قلب من شکیب
*
درد ودریغ دور فلک چشم ما نداشت
رفتی تو از کنارم و تنها مرا گذاشت
یادم نمی رود دم آخر که دیدمت
هرچند اشک رخصت دیدن نمیگذاشت
*
امروز سالهاست که من دور ماندهام
اما هنوز خانهی دل جایگاه توست
باور نمی کنم که زیاد تو رفته ام
باور نمی کنی که منم عاشق نُخست
*
دیگر مرور خاطره تابم ربوده است
اما چه سود عمر گرانم رهین اوست
از دور روزگار مگر حاصلم چه بود
زیباترین لحظه که دارد نشان دوست
رحیم سینایی 20/5/1389