یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹

نشان دوست

باور نمی‌کنم که زیاد تو رفته ام
با این خیال تیره شبم روز می‌کنم
ای دختر بهار بیفشان شکوفه را
باران گریه را زِ سر سوز می‌کنم

*

وقتی بیاد آورم آن لحظه های شاد

آن عصر خاطره که صدا می‌زدی مرا

من آمدم کنار تو وگفتمت بمان

پیوسته در کنار من ای دلنشین رها

*

زآن پس میان من وتو شد الفتی پدید

هر روز روزخاطره بود وسُرود بود

شاهد به عشق من وتو امید زندگی

قایق فروش ساحل زیبای رود بود

*

بس عصرها که من وتو در قایقی قشنگ

پارو زدیم در دل کارون دلفریب

وقتی که باد گیسویت آشفته می‌نمود

از موی تو قرار برده واز قلب من شکیب

*

درد ودریغ دور فلک چشم ما نداشت

رفتی تو از کنارم و تنها مرا گذاشت

یادم نمی رود دم آخر که دیدمت

هرچند اشک رخصت دیدن نمی‌گذاشت

*

امروز سالهاست که من دور مانده‌ام

اما هنوز خانه‌ی دل جایگاه توست

باور نمی کنم که زیاد تو رفته ام

باور نمی کنی که منم عاشق نُخست

*

دیگر مرور خاطره تابم ربوده است

اما چه سود عمر گرانم رهین اوست

از دور روزگار مگر حاصلم چه بود

زیباترین لحظه که دارد نشان دوست

رحیم سینایی 20/5/1389

۱ نظر:

حسین چمنی (فــریــاد) گفت...

جناب سینایی عزیز

سلام

متشکرم که به شعر ناقابل بنده سر

زدید.

قدم رنجه ی نگاهتان به آذینی از

بنفشه های سپاس.

جای پای نگاهم را بر این سطور به

یادگار گذاشتم تا بدانید کــــه:

آمــــــــــــدم . . .

ظمنا وبلاگ زیبایتان را هم دیدم.

تبریک میگم.

خوشحال میشم بازم تشرف بیارین.

ژرف اندیش مانید و سرشار از حس ناب

عشق