سربه دامان کوهسار بلند
خفته دشت وسیع وزیبایی
یاد دارم که روزگاری داشت
آبشـار خوش و فریبایی
***
جنگلی بود کوهسارانش
بود بسیار برف وبارانش
صاحب چشمه بود دشت ارژن
آب بسیار بود درجانش
***
در بهاران رُخش پُر از لاله
بود نخجیرگاه سـامانش
نیمی ازسال تیرهای از ایل
جای خوش کرده بُد به دامانش
***
درهوایش دَم مسـیحایی
داشت دریاچهای به زیبایی
مأمن لک لک وحواصیلان
با چه تصویرهای رویایی
***
بود تفریحگاه سـالانه
هم بهارانه هم زمستانه
عطرو طعم کباب مشهورش
لذتی داشت فوق جانانه
***
سـالهـا میگذشت با تندی
روح تغییر میدمید به دشت
دشت مقهور دست انسـانها
لاجرم از صفای خویش گذشت
***
دشت ارژن اگر چه شد آباد
لیکن آن روح شادمانش نیست
چشمه ساران وروح آرامش
این یکی خشک و آن نشانش نیست
***
اینک هرگاه بگذرم زین دشت
یاد آرام صفای دیروزش
اشکم آرام می دود در چشم
با طراوت نبینم امروزش
***
کاش «سینا »زمان عقب میرفت
تا ببینم که ارژنم زیباست
آبشـارش زکـوه میریزد
لب جویش شراب در میناست
رحیم سینایی 1/6/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر