چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

دشت ارژن

سربه دامان کوهسار بلند

خفته دشت وسیع وزیبایی

یاد دارم که روزگاری داشت

آبشـار خوش و فریبایی

***

جنگلی بود کوهسارانش

بود بسیار برف وبارانش

صاحب چشمه بود دشت ارژن

آب بسیار بود درجانش

***

در بهاران رُخش پُر از لاله

بود نخجیرگاه سـامانش

نیمی ازسال تیره‌ای از ایل

جای خوش کرده بُد به دامانش

***

درهوایش دَم مسـیحایی

داشت دریاچه‌ای به زیبایی

مأمن لک لک وحواصیلان

با چه تصویرهای رویایی

***

بود تفریحگاه سـالانه

هم بهارانه هم زمستانه

عطرو طعم کباب مشهورش

لذتی داشت فوق جانانه

***

سـالهـا می‌گذشت با تندی

روح تغییر می‌دمید به دشت

دشت مقهور دست انسـانها

لاجرم از صفای خویش گذشت

***

دشت ارژن اگر چه شد آباد

لیکن آن روح شادمانش نیست

چشمه ساران وروح آرامش

این یکی خشک و آن نشانش نیست

***

اینک هرگاه بگذرم زین دشت

یاد آرام صفای دیروزش

اشکم آرام می دود در چشم

با طراوت نبینم امروزش

***

کاش «سینا »زمان عقب می‌رفت

تا ببینم که ارژنم زیباست

آبشـارش زکـوه می‌ریزد

لب جویش شراب در میناست

رحیم سینایی 1/6/1389

هیچ نظری موجود نیست: