مانده در ياد درس استادم
كه بمن درس زندگي ميداد
بود درياي زرف وموّاجي
كزدلش دُرّ پُربها ميزاد
*
يك بيك ميشِمُرد اوصافي
بهر آنها نماد ميآورد
تا به خاطر سپارم آن درسش
روبه تمثيل شاد ميآورد
*
كوه در درسش استقامت بود
باد يعني رها زِهَر بندي
سرو يعني فقيرِ آزاده
غير نازش كجاست؟پابندي
*
تاك يعني اگر چه پُر باري
درتَمَوّل خُضوع بايد داشت
بيد يعني كه خستگي ها را
بايد از جان خستگان برداشت
*
اوبمن گفت سوسن زيبا
ده زبان دارد و ولي خاموش
مثل نيلوفران آبي رنگ
گاه بايد شوي سراپا گوش
*
بمن آموخت قطره ميماند
گر به دريا سفر كند با رُود
از تعلّق اگر رها گردي
عطرآگين كني فضا چون عود
*
دادتعليم مثل باران باش
تا بشويي غُبار هر رُخسار
مثل پروانه درس عشق آموز
كينه بردل مگير از دلدار
*
ياد آن سالها كه توي كلاس
درسها درس زندگي بودند
رسم وآيين مردمان زيبا
همه آرام وشاد آسودند
*
آه استاد درس زندگيت
تادم مرگ باخودم دارم
آرزو هست در دل ‹سينا›
پاي خود جاي پات بگذارم
رحيم سينايي 21/6/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر