یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۹

درس زندگي

مانده در ياد درس استادم

كه بمن درس زندگي مي‌داد

بود درياي زرف وموّاجي

كزدلش دُرّ پُربها مي‌زاد

*

يك بيك مي‌شِمُرد اوصافي

بهر آنها نماد مي‌آورد

تا به خاطر سپارم آن درسش

روبه تمثيل شاد مي‌آورد

*

كوه در درسش استقامت بود

باد يعني رها زِهَر بندي

سرو يعني فقيرِ آزاده

غير نازش كجاست؟پابندي

*

تاك يعني اگر چه پُر باري

درتَمَوّل خُضوع بايد داشت

بيد يعني كه خستگي ها را

بايد از جان خستگان برداشت

*

اوبمن گفت سوسن زيبا

ده زبان دارد و ولي خاموش

مثل نيلوفران آبي رنگ

گاه بايد شوي سراپا گوش

*

بمن آموخت قطره مي‌ماند

گر به دريا سفر كند با رُود

از تعلّق اگر رها گردي

عطرآگين كني فضا چون عود

*

دادتعليم مثل باران باش

تا بشويي غُبار هر رُخسار

مثل پروانه درس عشق آموز

كينه بردل مگير از دلدار

*

ياد آن سالها كه توي كلاس

درسها درس زندگي بودند

رسم وآيين مردمان زيبا

همه آرام وشاد آسودند

*

آه استاد درس زندگيت

تادم مرگ باخودم دارم

آرزو هست در دل ‹سينا›

پاي خود جاي پات بگذارم

رحيم سينايي 21/6/1389

هیچ نظری موجود نیست: