پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

انتهای پاییزم

آن نشسته در خاطـــر .........کــــی کند زما یادی

تـا به یـــــاد روی او ......... در دل آورم شـــادی

*****

خاطــرات شــیرینش ......... نقش صفحــه‌ی یادم

عصــــر روز زیبایـی ......... که دلـــم به او دادم

*****

آن غروب شـوق انگیـز......... مــرغکان به روی آب

شرم شرقیش می‌ریخت......... روی گونه اش سـرخاب

*****

تـا گـرفت دســـتانم ......... التهاب جانـم سـوخت

دسـتمان گره می‌خورد ......... قلبمان بهـم می‌دوخت

*****

تـا قـــــرار روز بعد ......... انتظــار مـی‌ماندیــم

روزهـای خـوبـی کـه......... درس عشق می‌خواندیم

*****

ای ســــفر ترا نفرین .........که جدایمان کـــردی

جانمـان بـه یک قالب ......... تو ســوایمان کــردی

*****

چـرخ بازی خود کـرد.........او جـدا شـد ازجانـــم

ایـن منم کـه با یادش.........تـا به مرگ می‌مانـــم

*****

طــی شــده بهار من ......... انتهـای پاییــــــزم

گـــرکند مــرا یادی.........اشک شوق می‌ریــــزم

رحیم سینایی 11/6/1389

هیچ نظری موجود نیست: