میا به باغ من اکنون که برگ وبارم نیست
پرندهی قفس هستم دگر قرارم نیست
سترون است همه ابرهای این وادی
طراوت از نم آبی به جویبارم نیست
پرندهها همه رفتند وزاغ میتازد
دراین خزان اثر از قمری وهزارم نیست
اسیر خدعهی افراسیاب شد رستم
نشان زلشکر وگُردان شهسوارم نیست
فروغ شمع من از باد فتنه شد خاموش
امید پرتو نوری به شام تارم نیست
کنون به جرم گناه نکرده محکومم
امید رحمتی ازچرخ کج مدارم نیست
نماده همدلی وهرکه سر به لاک خوداست
مپرس حال رفیقان خبر زیارم نیست
فسُرد سینهی «سینا» در این خراب آباد
هزینه شد همهی عمر واعتبارم نیست
رحیم سینایی 15/8/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر