چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۹

من صدایت کردم

درشبی مهتابی

تو به روی چمنی سبز کنار چشمه

تکیه بر بید قشنگ مجنون

دیده بر گنبد دوار بلند

در پی اختر خود می‌گشتی

من صدایت کردم

وتو لبخند زدی

چشم تو جلوه‌ی زیبایی داشت

صورتت حس فریبایی داشت

بهرمن لذّت مهتاب دوچندان شده بود

تو مرا سوی خودت ‌خواندی و پس

به تو نزدیک شدم

تا گرفتی دستم

آتشی در تن من افکندی

دست درموی سیاهت کردم

که پریشان زنسیمی شده بود

خیره‌ی برق نگاهت گشتم

وسپس

لب گلگون ترا بوسیدم

تن مهتابی تو

عطر شب‌بوی بهاران میداد

من که مست از تو واحساس قشنگت بودم

با طپش های دلم باز صدایت کردم

وتو لبخند زدی

وبه پای دل من بند زدی

رحیم سینایی 23/12/1388

۲ نظر:

کاغذ و قلم گفت...

سلام مدتی بود که از اینجا دور افتاده بودم. خوشحالم که باز یافتمش

بامدادامید گفت...

زیبا و خواندنی
بندی است بسته یه گردن من
به÷ای او
نه می شود گشود
نه می شود کشید