بیادت هست ؟
آن روزی که زیرشاخسار یاس عطرآگین
که شرمی چهره ات را رنگ آتشناک میبخشید
نگاهم خیره شد درعمق چشمانت
بمن گفتی
شراب عشق را ازجام چشمان تو نوشیدم
بیادت هست ؟
آن روز بهاری را
که زیر شاخه های پُر گل بادام میگفتی :
ترا تا واپسین دم دوست خواهم داشت
بیادت هست ؟
ظُهرگرم تابستان
بدور از چشم هر دیّار
چه سان سرخوش درون بِرکهای باهم شنا کردیم
بیادت هست ؟
غُروبی سرد در پاییز
به کُنج خلوت دِنجی
زسوزی سرد
اندامت میان حلقهی آغوش من آرام میلرزید
بیادت هست ؟
روز برفی وزیبای بهمن ماه
که هر دو چتر بر سر
از خیابانی که اطرافش پُر از کاج است
به آرامی گذر کردیم واز دلدادگی هامان سُخن گفتیم
بیادت هست ؟
آن دوران بس کوتاه ، ولی شیرین
هزاران حرف در سینه
هزاران خاطره در یاد
از آن ایّام ها دارم
ومن هرگزفراموشت نخواهم کرد
ای زیبا بت عیّار
فراموشم چرا کردی؟
رحیم سینایی جمعه 19/2/1360
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر