غمینترین
ترانهام، به خود بخوانم ای غزل
اسیر
این قفس شدم، چه میتوانم ای غزل
مرا
که روح آب بود، تَف کویریم ربُود
دراین
سراب نیستی، چه ناتوانم ای غزل
اَوانِ
زندگی دلم، پُر از اُمید وشور بود
به
یَاس مُبتلا شدم، غم و فغانم ای غزل
هزار
فرصت گران، زِدست دادهام دریغ
زِحسرت
هزارها ،چه پَرورانم ای غزل
بهار
آرزوی دل،به سوی خود کشاندیم
خبر
نَبُودَت از خزان، که لخت مانم ای غزل
نشد
که لحظهای دَمی، رها شوم زِ دردها
بنوشد
وصفا کند، دلِ جوانم ای غزل
زبان
به کام سوسنی، به باغ نااُمیدیم
به
سینه قصه دارم و،چه بیزبانم ای غزل
«رحیم»
سینه چون صدف، دُرکلام پرورید
عجب
مدار این زمان ،که دُرفشانم ای غزل
رحیم
سینایی 14/5/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر