دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

کِلکِ ساحرعشق

کنون به دامن صحرا نشسته‌ام به خیالت
نگاه هست به ماهم که جلوه‌ای زجمالت
چنان به دیده قشنگی چنان فریب وفریبا
به باغ دهر ندیدم گلی شبیه ومثالت
چه می‌شود که فقیری زراه لطف نوازی
اذان دولت معشوق خود دهی به بلالت
زجام آن لب لعلت که شهد ناب تراود
پیاله‌ای بفرستی به دوستی به نوالت
به کوه ودشت دویدم نشان کوی تو جویم
تلاش بی ثمر افتاد وچون کنم زخجالت
به هرکه می‌کنم احسان صفای ذات ندارد
به کینه پاسخم آرد زهی به دردِ ملالت
نصیب دیده‌ام این شد نشاند در دل پاکم
زِکِلکِ ساحرعشقی سیاه نقطه‌ی خالت
اگرچه با دل زارم به راه مهر نرفتی
دعای من همه این شدکه دورباد زوالت
ببسته‌ای درالفت که من نه لایق اُنسم
شکست سینه‌ی« سینا» ولی نموده حلالت
رحیم سینایی 5/6/1389

هیچ نظری موجود نیست: