چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۱

سَفَر

بیا تا که بار سَفَر را ببندیم
 به جایی که رنگ وریا نیست
 نشانی به غیر ازخدا نیست
به جایی که از چشمه‌ای پاک نوشیم
 وبی ترس تکفیر
در پیش گلها
 شرابی ز رگهای آن تاک نوشیم
بیا تا که بار سفر را ببندیم
رویم روبه شهری که دیگر درآنجا
نبویند هرگز دهان را
نبُرند دیگر زبان را
بگویند از مهر از نور
بخوانند با عشق با شور
بیا تا که بار سفر را ببندیم
به آنجا که از کس دگر جان نگیرند
به جایی که دیگر طنابش نه داراست
وگلها ی باغش لطیفند وعاری زخار است
به آنجا که مرغان آن با قفس آشنا نیست
وگریه بَرِ مردمانش دوا نیست
بیا تا که بار سفر را ببندیم
به آنجا که در خانه پستو نباشد
به جایی که معیارهایش یگانه ست
درستی وآزادگی ارزشی جاودانه ست
زقتل و زغارت خبر نیست
نه فقرواسارت
وکس در بدر نیست
بیا تا که بار سفر را ببندیم
  رحیم سینایی 23/5/1387

دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۱

دلخسته

دلخسته ‌زِ روزگار خویشم
در غربتم ار دیار خویشم
من در غم هم نفس نشستم
چشمی به ره نگار خویشم
خورشید رُخان جفا نمودند
دلبسته‌ی شام تار خویشم
هرچندشکسته‌ای تو پیمان
پابند بر آن قرار خویشم
از داغ هزار آرش امروز
درسوگم و داغدار خویشم
دردل نبود امید تغییر
زندانی این حصار خویشم
«سینا» تو کجا و بال پرواز
مهجور من از تبار خویشم
رحیم سینایی 7/6/1388

چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۱

صیّاد پیر

صیّاد پیر از چه نگاهم نمی‌کنی
یک لحظه نیز گوش به آهم نمی‌کنی
کردی مرا اسیر در این عرصه از غرور
یک کیش ساده نیز به شاهم نمی‌کنی
درگوشه ای نشسته وسر در تفکّری
بیرون نرفته ،چشم به راهم نمی‌کنی
دارد چه سود مرغ اسیر قفس ترا
وقتی اسیر خویش صدا هم نمی‌کنی
ای چرخ کج مدار جفایت زحدگذشت
چشمی به روزگار سیاهم نمی‌کنی
« سینا » که جور چرخ اسیرت نموده است
سوسن مرام گشته ندا هم نمی‌کنی
رحیم سینایی  شهریور 1387

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱

حماسه‌ی پرواز

من باحضور عشق سرافراز می‌شوم
چون غنچه از نسیم صبا باز می‌شوم
سرو رسا ودلکش این بوستان منم
شُهره به دهر در صفت ناز می‌شوم
گیسو به شانه ریزم وچون بید سبز پوش
دردست‌های باد چه طناز  می‌شوم
دستان باد تاکه کند شانه موی من
سرتا به پا ترانه و آواز می‌شوم
باشوق بحر سینه بمالم به روی خاک
کارون پُر شکوه به اهواز می‌شوم
تادر حریم امن تو چندی صفا کنم
دُرناصفت حماسه‌ی پرواز می‌شوم
«سینا»گذشت شور جوانی ولی چه باک
اینک به پیر میکده دمساز می‌شوم
رحیم سینایی  24/1/1389

پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۱

من ترا می فهمم

چهره ات آرام است
ودر آن
حس خوبی جاریست
در نگاه تو تمنایی هست
بر لبت خواهش یک بوسه نشسته است
ولی
لایقش در نظرت پیدا نیست
تو به دنبال کسی میگردی
همدلی همنفسی
که زبان بگشایی

راز دل فاش کنی
وبگویی از مهر
وبخوانیش به عشق
تا تن صاف وعطشناک ترا
باسرانگشت نوازشگر عشق
زیر باران طراوت ببرد
و تو روئیده شوی
مثل یک غنچه درون دل او
رویش عشق چه تصویر فریبایی هست
تن تو غرق تمنا یی هست
تو به دنبال کسی میگردی
عطش خواهش تو عریان است
در پس چهره‌ی آرام تو یک طوفان است
گر مرا در یابی
من ترا می فهمم
رحیم سینایی 29/5/1389



شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

بعد از من

می‌رسد روزی،گلِ زیبای من
خانه خالی گردد از، آوای من
دفتر شــعر مرا وا می‌کنی
می‌زنی آن را ورق تو جای من
می‌نشیند در سپهر خاطرت
شورعشق وشوق بی‌همتای من
آه سردی می‌دهی از دل برون
سر کنی چندی تو با سودای من
جای من عکسی به دیوار اتاق
قابی از شعر خوش وشیوای من
آنچه مآنَد از برایت یادگار
دفتر اشـعار بی‌پروای من
شد رها «سینا» از این کُنج قفس
مانده تنها، مونس غم های من
رحیم سینایی 26/4/1389

شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۱

حدیث بر لب مانده

 

هیچ کس مثل تو نخواهد داشت
حس ناب چگونه زن بودن
هیچ کس مثل تو ندارد تاب
در همه عمر عین من بودن
***
تو خودت هستی ای عزیز دلم
خود ِنابی که خویش می‌خواهی
تو پر از مهر ودوستی هستی
کی دلی را تو ریش می‌خواهی
***
مثل باران غبار می‌شویی
از رُخ بوستان وجنگل وکوه
تو چنان موسیقی دل انگیزی
که زدل دور می‌کنی اندوه
***
تو پُر از التهاب خواستنی
در رگت روح عشق جاری هست
از نژاد سپیده‌ی سحری
در وجود تو نور ساری هست
***
در کنار تو زندگی دگر است
عین رنگین کمان در آبی ناب
پاکی شبنم است وروح بهار
لذت خوابِ در بر مهتاب
***
آن حدیثی که بر لبم ماندی
ظرف شعرم برای تو تنگ است
از تو در یک کتاب باید گفت
قلمم در بیان تو لنگ است
رحیم سینایی 30/10/1387

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

فریاد تمنّا

من به چشمان تو باور دارم.
 ودلم می‌خواهد؛ عُمق احساس مرا درک کنی
 کاش می‌شد که مرا
 تا پس پنجره قلب خودت راه دهی.
 ومن احساس کنم.
تپش قلب ترا گوش دلم می‌شنود.
تا به آهنگ دل پاک وزلال تودلم شاد شود. 
 تو نشانی داری؛
 از همان دختر معصوم که در قبله عشق
درسی از دلبری آموخته است.
 این گناه تو نبود.
 دل من شیفته حُسن جمالت شده است.
 ورنه آیین گل است؛
 که کند جلوه به باغ
 بلبل در قفس قلب مرا
 طاقتِ جلوه روی تو نبود.
که چنین شیفته فریاد تمنا سرداد.
رحیم سینایی یکشنبه 7/3/1391

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۱

عطر نسرین

تو نســـــیم بهــار را مانی .........گل سرخ انار را مانــی
از نگاهت شـــراب می‌جوشد ........نرگس پُر خُمار را‌‌  مانی
چشمها قهوه‌ای ورخ چون ماه  ........تابلویی ماندگار را مانی
خرمنی از طلاست موی سرت ........ تاج یک شهریار را مانی
عطر نسرینی ای نســیم بهار  ........در دل من قرار را مانی
امــر کن تا فــدای تو گردم .........صاحب اختیار را مانـی
چشـم «سینا» ترا کجا جوید .........آهوی در فرار را مانـی
رحیم سینایی 26/5/1389

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۱

دولت اهل هنر

مژده یاران که سحر نزدیک است ........ صبر کردید وظفر نزدیک است
باز آواز برآورد خروس..........................خفتگان وقت سحر نزدیک است
چشم بگشا و به اطراف نگر...................دار پُر بار وثمر نزدیک است
درس تاریخ بما می‌گوید....... ................خرمن شَر به شَرَر نزدیک است
زخم سهراب به رستم می‌گفت..............پهلوان مرگ پسر نزدیک است
آمد از حنجره‌ی کاوه  صدا................... که فریدون قَدَر نزدیک است
باد آورد زِ کُهسار خبر......................... مرگ جرثومه شر نزدیک است
نا خدا در جهتی دیگر رو.......................که در این بحر خطر نزدیک است
دست در دست بدارید به شوق.............. که از این ورطه سفر نزدیک است
مژده می‌داد به« سینا» ساقی .................دولت اهل هنر نزدیک است
رحیم سینایی 31/1/91

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

خواب نوشین

خطِ کلکِ تو زرین تر ،شبت خوش باد من رفتم
لبت از شهد شیرین تر ،شبت خوش باد من رفتم
در آن مجلس که تو باشی ، چه حاجت هست بر شمعی
تو از مهتاب سیمن تر، شبت خوش باد من رفتم
خدا با کلک سحر انگیز، هزاران نقش می‌ریزد
تو از هر نقش رنگین تر، شبت خوش باد من رفتم
علاج خسته را چیزی ،به از یک خواب نوشین نیست
زِ هَر خوابی تو نوشین تر، شبت خوش باد من رفتم
به شعر حافظ شیراز ،چوچین از موی بگشایند
سیه موی تو پرچین تر، شبت خوش باد من رفتم
پر پرواز می خواهم ،که بر بامت فرود آیم
چو بامت هست آذین تر، شبت خوش باد من رفتم
به ساقی امر فرمودی، به مسکینان ارادت وَرِز
ز«سینا» کیست مسکین تر، شبت خوش باد من رفتم
رحیم سینایی 17/5/1389

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۱

گلایه


توای نازنین یادی از ما نکردی


من از غصه مُردم تو پروا نکردی


زدم بارها بر درمهربانی


تو برمهربانان دری وا نکردی


من از دوری تو چه رنجی کشیدم


تو آرامش من تمنّا نکردی


چه شد روزهایی که گفتی تو با مهر


ترا دوست دارم وحاشا نکردی


براین باورم همچنان مهربانی


دریغا که مهرت هویدا نکردی


شنیدم که گفتی دلی پاک وبی‌غش


بسان دل من تو پیدا نکردی


شقایق ،گل آتشین بهاری
به دشت دلم شعله برپا نکردی


کنند یاد یاران به وقت بهاران


بهار آمد ویاد «سینا» نکردی


رحیم سینایی 25/12/1388

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۱

نشاط جوانی

کردی تو جامه ســـبز به باغ خزانیم........بخشــیده‌ای دوباره نشاط جوانیـم


چون لاله داغ دل از عشق تو شــدم........دور از خودت به خلوت صحرا نشانیم


درآســـمان یاد نگاه قشنگ توسـت........چون عاشق حضور تو رنگین کمانیم


من در هـــوای دانه به بامت بیامـدم........آخر چرا به قهر چنین می پرانیـــم


بغضم گلو گـرفت از این بـی وفاییت........کردی مرا اسیر، به هر سو کشــانیم


صیّاد من که لاف وفا می‌زنی بگــــو........آمد بهار، کی ؟ زقفس می‌رهانیــــم


در راه راست بودم و اهل وفا ولـــی........حسرت دلیست حاصل این زندگانیم


اینک غریب خلوت دنجـی نشسته‌ام........یک سینه حرف ودر غم بی‌همزبانیـم


«سینا» بیا که بزم فقیرانه روشن است........از پرتـو جمـــال مه آســـــمانیم


رحیم سینایی 11/7/1389