جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۹۳

بید دل

دلم با گرمی یک دست
دلم با خنده ی یک دوست
دل ازبرق نگاه مهر آمیزی
درون سینه می لرزد
عجب بیدی درون سینه‌ام دارم
که گنجشک تمام مهربانیها
به روی شاخسارش لانه می‌سازند
ومن بیدی بدور از کینه‌ی طوفان
 درون سینه ام دارم  
خدایا لانه ی گنجشگ‌هابرشاخسار بید من را- بیشتر فرما
که با آواز آنها از بهار مهر سرشارم.
 من این بید دلم را دوست میدارم.
 رحیم سینایی 1393/8/2

شیون جغد

دیگر کسان نگاه به یاری نمی‌کنند
دلمرده یاد چشم خُماری نمی‌کنند
ابنای روزگار اسیرو زبون شدند
درکار خویش مانده و کاری نمی‌کنند
این سُوم سرد با چمن وبوستان چه کرد
خشکیده‌اندو جامه بهاری نمی‌کنند
گَردو غبار مرگ به رخسار آینه ست
کو دستها که پاک غباری نمی‌کنند
هرگوشه زین سرای نشانی زماتم است
کاری بغیر شیون و زاری نمی‌کنند
قرنی گذشت ودر ته یک کوچه مانده‌اند
فکری برای راه فراری نمی‌کنند
قومی که دل به شیون جغدان سپرده‌اند
دیگر هوای صوت قناری نمی‌کنند
سینا ببین که یکه سواران روزگار
کُنجی خزیده میل شکاری نمی‌کنند
رحیم سینایی1393/6/1

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۳

نگین

تو چه شیرین سخنی
از نگاهت خواندم
که دلت آینه است
تو در این تیره شبان
مثل مهتاب به ویرانه‌ی من تابیدی
من دلخسته کلامت خواندم
خنده بر خشک لبم روح طراوت بخشید
طرب افزا نُت شیرین کدامین سازی
که چنین لذت شوقی به تنم می‌ریزی
و گل باغ کدامین طرفی
که معطر کردی
کوچه باغ دل تنهای مرا
من فدای تو وآن ناز نگاه
حلقه ی دست چه کس را تو نگین خواهی شد.
رحیم سینایی
1393/6/6

پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۳

ذبیح عشق

سوخت او سینه‌ی ما و ره بیداد گرفت              چرخ ازاو شیوه‌ی بیدادگری یاد گرفت
لشکر زرد به صحرای پُر از سبزه دواند              رخت سبز از بدن سبزه وشمشاد گرفت
رونق باغ عدن را به تطاول  برچید                     خون دل در دهن لاله‌ی آزاد گرفت
دست بیدادگرش رود خروشان خشکاند          رسم آبادی از این خِطّه‌ی آباد گرفت
گردلم سوخته از جور به خود می‌بالم                صبر بر سوختن از همّتم امداد گرفت
شعر من ناله‌ی  بیدادرسان را ماند                    روح پُردرد خود از خاطر ناشاد گرفت
گر ذبیح ره عشقیم چو« سینا» چه عجب        کِلکِ ما نقش خود از تیشه‌ی فرهاد گرفت
رحیم سینایی 25 اردیبهشت 1393

دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۳

رسم وفا

بازمن ویاد شب عاشقی ,شور در این لحظه به پا میکنم
باز تو دوری ومن از درد هجر, غصه به دل یاد خدا میکنم
نام تو ذکر لب من می‌شود , روح من از عرش فرا میرود
چون غزل ناب تو آید به لب ,نام تو درکوچه صدا میکنم
قصه‌ی‌ بیگانگی خود مگوی ,بامن با این دل شیدا شده
تلخ بکامم مکن این جرعه را,کی لب ازاین جام جدا میکنم
قصه‌ی ما قصه‌ی دلدادگیست, گرچه فلک رسم جدایی فکند
هست امیدی که ببینم ترا, دل به امیدم که دعا میکنم
گو به خزان رخت ببندد زِباغ ,دولت غارت نبود پایدار
دولت سرسبزکنون درره است,مژده به لب کار صبا میکنم
این همه بیتاب که بینی مرا , تشنه لب جرعه‌ای آزادیم
جلوه‌ی این بیت دلآویز را, رنگ زِتصویر ندا میکنم‌
برق نگاهی که به جانم زدی ,کرده مرا واله‌ی صحرا ودشت
لاله صفت خون دل خویش را, در قدح چشم فدا میکنم
ساحل کارون وشب عاشقی , موی پریشان تو در دست باد
رسم وفا را تونهادی میان ,من که برآن عهد وفا میکنم
من که به غیر از تو ندارم کسی ,سینه «سینا»ست سرایت عزیز
ازچه گریزان شده‌ای چون غزال, کی منت از دست رها میکنم
رحیم سینایی دوشنبه 1392/5/14