جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۲

صالح

صالح» غزلی ساخت که‌ در ذهن من افتاد
یادم به فریبایی آن سیم‌تن افتاد
«تاصحبت گیسوی تو در انجمن افتاد»
شاعر پی تحریر غزل از سخن افتاد
بوی غزلت حال وهوای دگری داشت
درشامه‌ی من عطر زمشک ختن افتاد
چون نغمه ی ساز دل من کوک نمودی
صد هلهله در قمری ومرغ چمن افتاد
شرحی زِ پریشانی این قوم نوشتم
شمعم همه تن اشک شد از سوختن افتاد
نوش لبت اکسیر جوانی وصد افسوس
اینک بچشاندیم که پیری به تن افتاد
این ایده‌ی «سینا»ست که دلشاد و رهاییم
آن روز که آزادی زن در وطن افتاد
رحیم سینایی 1392/11/11

هیچ نظری موجود نیست: