پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۲

کتاب خاطره

وقتی که قطره‌های باران
برشیشه‌های کلبه‌ی من ضربه می‌زنند
حسی غریب
من را به دوردست خیال تو می‌برد
بر صفحه‌های یاد
تصویرهای خاطره پررنگ می‌شود
آن شب که دست باد
ابر سیاه موی تو بر ماه می‌کشید
یادغروب ساحل و دریا و موجها
یادی زجنگل وآن چشمه سارها
خفتن به فرش چمن در بهارها
بار دگر به صفحه‌ی یاد من آمدند
هر دم کتاب خاطره‌ام می‌خورد ورق
درصفحه‌های بی‌شمار
ردّی زِ خاطرات قشنگ تو روشن است
اما دریغ ودرد
دیریست بی‌حضور تو
دیگر کتاب خاطره بی‌نقش مانده است
باران هنوز
برشیشه‌های کلبه‌ی من ضربه می‌زند
چشمان من
دور ازنگاه تو
از ابرهای خاطره پُر بار گشته‌اند
بارانی و, بیدار گشته اند.
رحیم سینایی 1390/4/15

هیچ نظری موجود نیست: