سوخت
او سینهی ما و ره بیداد گرفت چرخ
ازاو شیوهی بیدادگری یاد گرفت
لشکر
زرد به صحرای پُر از سبزه دواند رخت
سبز از بدن سبزه وشمشاد گرفت
رونق
باغ عدن را به تطاول برچید خون دل در دهن لالهی آزاد
گرفت
دست
بیدادگرش رود خروشان خشکاند رسم
آبادی از این خِطّهی آباد گرفت
گردلم
سوخته از جور به خود میبالم صبر
بر سوختن از همّتم امداد گرفت
شعر
من نالهی بیدادرسان را ماند روح پُردرد خود از خاطر ناشاد
گرفت
گر
ذبیح ره عشقیم چو« سینا» چه عجب کِلکِ
ما نقش خود از تیشهی فرهاد گرفت
رحیم سینایی 25 اردیبهشت
1393