گونه هايت لطيف وگل مانند، چشمهايت سياه ومخمورند
پلك آرام مينهي برهم ، گوئيا مست آب انگورندُطرههاي سياه گيسويت ، شب يلدا به ذهن ميآرد
بشكند نور در شِكنج آن ، چين مويت مثال منشورند
ماهي ودرمُحاق ميماني ، وصلي و در فراق ميماني
جمعي و افتراق ميماني ، چشمهايت چقدر مغرورند
باز كن دُكمه هاي پيرهن را، بنما جلوههاي آن تن را
ليموهاي پُرآب دارابي ، درحجاب لباس محصورند عاشقاني كه دل به تو بستند ،به نگاهي زچشم تو شادند
طوطياني كه بَر سَر سَروند، به شكر خندهي تو مسرورند
دل به گرمي عشق ميماند ، نام تو با ترانه ميخواند
لحن حُزني كه دركلام من است ، نُت دشتي تارو سنتورند
شرق من گرچه شرق اندوه هست،رو به تغییر دارد این نسلش
ذهن را شُسته از غُبار كُهن ، پي دنيا نه جَنّت وحورند
سرزمین یلان دیروزی , سرزمین سکوت و اجبار است
شاد از اینم که نوجوانانش, عاشق ساز وتارو تنبورند
بازگردم به عشق وسرمستی , که هواهای دلکشی دارد
دیدن صحنه های نامیمون , از نظرگاه عاشقان دورند
تو خرامان كه راه ميافتي ، ذهن باران شعر ميبارد
طبع ‹سينا› موافق غزل است ، رديف و قافيه بهم جورند
رحيم سينايي 5/6/1394