بَلمران
ميزد آن پاروي درآب به
كارون راه خود را باز ميكرد
بلم
ميرفت پيش ومرد عاشق نگاهِ
دلبر طنّاز ميكرد
***
غروبي
بود وقرص سُرخ خورشيد ُرخ كارون
زيبا كرده گلرنگ
نسيمي
ميوزيد از سوي ساحل به گيسوي
پريشان ميزدش چنگ
***
شميم
عطرموي دختري ناز بَلمران
را نشاطي تازه ميداد
درون
سينهي آن مرد عاشق فروغ آرزو هر لحظه
ميزاد
***
بَلمران
غرق طنازي دلدار سُرودي
زير لب تكرار ميكرد
نگاهِ
دلنشين وگرم محبوب تمنّا
در دلش بيدار ميكرد
***
بلم
ميرفت پيش و روز ميمرد رُخ كارون
زيبا تيره ميشد
وليكن
ماهتاب سيمگون رنگ به
تاريكي در آن شب چيره ميشد
***
در
آغوش نسيم نوبهاري سيه
گيسوي دختر باز ميشد
سياهي
شب و يلداي گيسو دو شب در
يك زمان آغاز ميشد
***
پریرو
مثل یک طاووس زیبا لمیده
در بلم شیرین وطنّاز
سر
انگشت ظریفش برده در آب رُخ پُر
چین کارون میکند ناز
***
شكست
ماه در امواج كارون شكوهي
دلنشين وجان فزا داشت
بَلمران
يار زيبايش در آغوش گل
بوسه برآن مهپاره ميكاشت
***
تصاوير
خوش عشقي دل انگيز به پيش
ديدگانم نقش مي بست
دل
اندوه ناكم بر لب رود ز دام غصه ها يك چند مي َرست
***
شباب
عمر « سینا» نامرادي پر از خون بود وجنگ خانمان سوز
بهار عُمرش همرنگ خزان بود نديده صبح وپايان آمدش روز
رحيم سينايي 1393/11/23