چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۴

بلوغ شعر

دیدگان ابریم  از شوق  بارانی شده
این دل بی طاقتم دریای طوفانی شده
گفته‌ی سهراب در من داشت تاثیری شگرف
چشم شستم واژه‌هایم رنگ عرفانی شده
آب با قصد فداکاری ننوشاند به کس
دوستی پای طمع‌کاریش قربانی شده
خسته وبیچاره سرگردان به دشت بی کسی
مرد مجنون بی رمه درسلک چوپانی شده
باده در جان وتنم می ریخت چشم نرگسش
موج گیسویش چو گرداب پریشانی شده
قاب چشمانم شده تصویری از مرداب شب
چین موجش در شب مهتاب نورانی شده
در سکوت شب مرا حال سبکبالی گرفت
بانگ مرغان سحر آیات رحمانی شده
موج دل«سینا » به ساحل ریز با احساس ناب
در بلوغ شعر تو فصل دُرافشانی شده
رحیم سینایی 1394/7/14


هیچ نظری موجود نیست: