پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۴

شور عاشقي

ايمان من گسسته دگر هاي وهو مكن
دامان اعتقاد كهن را رفو مكن
از تن قباي مُندرس فكر كهنه را
بیرون فکنده  به عادت اتو مكن
اين شمع مُرده راه نشانت نميدهد
دراين كتاب واژه ي نو جستجو مكن
آن كاروان گذشت سراغش زِكس مگير
آن آتشي كه مانده به جا زير و رو مكن
اغيار ودوست زير نگاهت گرفته اند
در پيش چشمشان هوس گفتگو مكن
دل همچو غنچه با نفست باز مي‌شود
اسّرار دل به باد صبا بازگو مكن
يكجا قرار گيرو مرا هر طرف مَبر
معشوق بيقرار خودت كو به كو مكن 
پنهان زخلق بر تو نظر باز ميكنم
شرح حديث عشق مرا بي وضو مكن
«سينا» جوانه زد چو به سر شور عاشقي
دركار عشق دغدغه‌ی آبرو مكن
رحیم سینایی 1394/7/11

هیچ نظری موجود نیست: