امشب بیا که باد صبا را خبر کُنم شادی به خانه آرم وغم را بدر کُنم
چون آینه برابر چشمم گذارمت مانند زُهره بر رُخ ماهت نظر کُنم
جام شراب سرخ بنوشم به میمَنت وانگه درآسمان وصالت سفر کُنم
ای مه بمان و عُمر شبم را دراز کُن وقتی تویی مباد هوای سَحر کُنم
چشم از تو برنگیرم ودائم ببینمت یک لحظه از وصال مبادا هدر کُنم
هرچند سالها به امیدت نشستهام شرح فراق و محنت خود مختصر کُنم
«سینا» بنوش باده که در فصل عاشقی ترس از جزای محتسبان بی اثر کُنم
رحیم سینایی 6 اسفند 1395