شهاب واژه می چکد ، زِخامهی سیاه من زِ رنج ودرد گفتهام ،
همین بود گناه من
چه آتشیست در دلم ، که تا زبانه میکشد امید یأس میشود ، چوشعله
گشته آه من
هرآنچه ابر آمده ، در آسمان سِتَروَن است کدام ؟چشمه ترکند ،گلوی
این گیاه من
به هر دری که میزنم ، گشوده در نمیشود در این سرای بیکسی ، که ؟میشود
پناه من
به کار خویش ماندهام ، زِ دیده خون چکاندهام به تیره شب اسیرم و، محاق رفته ماه
من
فروغهای آرزو ، شـهاب گونه مُردهاند اسیر مانده در خزان
، دریغ کشتگاه من
به باغ خشک آرزو ، بهار ره نمیبَرد چه سود نغمه
خوانیت ، هزار در پگاه من
نه چرخ بر مُراد ما، نه از خدا عنایتی به آسمان نمیرسد،
دعای صبحگاه من
رحیم
سینایی 15بهمن 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر