تو همان حس لطیفی که دلم میخواهد
توی یک جنگل دور
برلب برکهی آرام , شبی
تنگ آغوش بگیرم بدنت
و ببوسم همه اندام ترا
مثل شبنم که سحرگاه ببوسد گل سرخ
وتو گویی که ببوس
وتوگویی که ببوی
وتو گویی که بنوش
وتو گویی که بکوش
که سزاوار توام
ومن مست زشوق
غرق گرداب خوشایند چنین احساسی
بارها
تا دل انگیز ترین لحظه شوم همسفرت
چونکه تو
شعلهی آتش اشعار لطیفم شدهای.
رحیم سینایی 21 مرداد 1396
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر