سه‌شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۸

چشمان شهلا

امشب ای زیبا رخ لولی وشم
با نگاهت درس عشق آموختی
در درون این دل افسرده نیز
شعله های خواستن افروختی
***
دیرگاهی من دلم با کس نبود

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۸

درد مهجوری

ترا من دوست می‌دارم
من از احساس زیبای تو سرشارم
وتصویری قشنگ از چشم تو در خاطرم دارم
بسان آرزو نزدیک وگه دوری
خداوند نگاه مست ومخموری

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۸

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۸

ستم

مرد بنّا فتاده از بالا ، مرگ او را چه‌سان رقم بزنم
باز كاشانه‌اي شده ويران ، من از اين درد با كه دَم بزنم
همه ديدند وساده بگذشتند ، حس همدردي از ميان رفته
خلق درحال خواب مردابيست ، بايد اين خواب را بهم بزنم 
مرگ اين

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۸

پریشان مو

ای پریشان مو بیا امشب مرا هم رام کن
بیشتر گیسو پریشان کرده آن را دام کن
شور عشقت آتشی افکنده در جان ودلم
بوسه‌ای می بخش ما را و دلم آرام کن
با لبت

لبخند آتش

می‌خواهمت چو تشنه لبان لطف آب را
می جویمت به تیره شبان ماهتاب را
با من بمان هوای من ابری نمی‌شود
هر جا تویی نظاره کنم آفتاب را
در ظلمتیم و ردّ و نشانی زماه نیست

متولد بهمن

تو ماه بهمن آمدی
که در دیار عاشقان
درخت بادُمش به کوه
پُر از شکوفه می‌شود
 ومردمان آن

حمله شُغالان

می‌نشیند در خیالم باز
یادآن تصویر تلخ سالهای پیش  
که شغالان حمله آوردند
برسرای برّه های ساکت مظلوم  
در میان

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۸

بهار روی تو

بنفشه آمده اما بهار روی تو نیست
پریش گیسوی مجنون بید وموی تو نیست
به یُمن مقدم پاک تو برف می‌آمد
نشان خاطر برفی به یاد کوی تو نیست
نسیم

جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۸

نفس سبز بهاران

درنگاه تو کتابيست, پُر از واژه‌ی عشق
ریشه در قلب زلالت دارد.
چهره‌ات مهتابیست؛ کَز دل تیره یلدای سیاه مویت
رُخ برافروخته است.
و لبت
مستی کُهنه شراب شیراز
هدیه در بوسه کند.
خنده‌ات موسیقی دلکش جوبار سحرگاهان است.
و حضورت نفس سبز بهاران به تنم می‌ریزد.
آه ای مظهر پاکی وصفا
نقش زیبای کدامین کِلکی ؟
گوهر ناب کدامین صدفی ؟
دست تیمار چه کس؟
این چنین ناز ترا پرورده
من زتوصیف تو عاجز شده‌ام
بگشا پنجره‌ی دوستیت
تا به آهنگ کلام تو دلم شاد شود.
و زِ تنهایی جانکاه خود آزاد شود.
رحیم سینایی 23/بهمن 1392

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۷

رستگار

لب های آتشین کدامین مرد
بر چاک سینه‌های تو مستانه می‌دود
این سینه‌های محشرت ای دختر بهار
ایمان صد فقیه به آتش کشیده است
اینک خدای

قصه چشمان تو

توکه بودی که به یک جلوه دلم زارت شد
چشم رُخسار ترا دیده و دل خوارت شد
ای فریبا نگهت جلوه مکن در انظار
که دوصد عاشق بیچاره گرفتارت  شد
تو گُل

بوس ناب

من ترا مثل آب می‌خواهم
از لبت بوس ناب می‌خواهم
در شب تیره‌ام عزیز دلم
در شبم  ماهتاب  می‌خواهم
تو فریبا

پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۷

گلهای وفا

در عمق نگاه تو ردی زِ وفا دیدم .
در خانه ی قلب تو آیین صفا دیدم .
بر تیره شبم جانا چون ماه تو تابیدی.
در حلقه‌ی آغوشم  آرام تو خوابیدی .
صد بوسه‌ی شوق انگیز ازخال لبت چیدم .
من شعله‌ی شادی را درچشم تو میدیدم .
خوشحال از این بودم تنهایی من کوچید.
زیرا که لبان من لب های ترا بوسید .
از کینه گذر کردی با آن دل پر مهرت .
این کرده‌ی شیرینت آموخت بمن عبرت.
دیشب چه خیال انگیز با لحظه گذرکردیم .
در گرمی یک آغوش تا عشق سفر کردیم .
زیبایی دیشب را از لطف خدا دیدم .
از باغ دو چشمانت گلهای وفا چیدم .
رحیم سینایی 13/مهر/1394

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۷

نازک آرای خيال

در بهاری دلکش
دردل جنگل سبز
توی یک کلبه‌ی دور
روی یک بستر نرم
لب تو می بوسم
شهد گلفام لبت می‌نوشم
جامه‌ی بوسه به یاس تن تو می‌پوشم
وچنان ساقه‌ی نیلوفر باغ
به سهی سرو قدت می‌پیچم
وصدای نفس تند تو در کلبه چنان می ‌پیچد
که سکوت شب جنگل را هم می‌شکند
وسپس
تن تو سُست وکِرخت
توی آغوش من مست زِ وصل
مثل ماهی که جدا گشته از آب
بی‌رمق می‌افتد
من به آرامی باریدن برف
با سرانگشت نوازشگر خویش
ابرخیس و سیه موی تُرا
که پریشان شده و چهره‌ی گلرنگ تُرا پوشاندست
در پس صبح بناگوش تو پنهان سازم
سرخوش از نشئه‌ی وصل
خیره در جلوه جاودیی چشمان خُمارت گردم
نیک میدانی تو
ازفریبایی این شام دل انگیز دلم می‌لرزد
با خودم می گویم 
نازک آرای خیال من شاعر هم نیز
به دوصد بوسه‌ی مهتاب رُخی می ارزد .
رحیم سینایی 20/دی /1397