چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۷

رستگار

لب های آتشین کدامین مرد
بر چاک سینه‌های تو مستانه می‌دود
این سینه‌های محشرت ای دختر بهار
ایمان صد فقیه به آتش کشیده است
اینک خدای

قصه چشمان تو

توکه بودی که به یک جلوه دلم زارت شد
چشم رُخسار ترا دیده و دل خوارت شد
ای فریبا نگهت جلوه مکن در انظار
که دوصد عاشق بیچاره گرفتارت  شد
تو گُل

بوس ناب

من ترا مثل آب می‌خواهم
از لبت بوس ناب می‌خواهم
در شب تیره‌ام عزیز دلم
در شبم  ماهتاب  می‌خواهم
تو فریبا