سه‌شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۶

دیار مانده در عزا


دیار مانده در عزا
من از دیار خَستگان ، کنون به سویت آمدم
برای دیدن رُخت ، ببین به کویت آمدم
هَزار عاشق گُلم ، که در فراق بوستان
قفس به پَِِر شکسته ام ، به عشق رویت آمدم
دلم به تنگ آمده ، از این دیار درعَزا
برای شاد لحظه ای ، به جُستُجویت آمدم
خوشم به شوق لحظه ای ، که بینمت کنارخود
مَشام جان تو تازه کن ، که من به بویت آمدم
ز تاک جان شراب کن ، که وا رهی زهر غمی
کنون که خاک کاسه و ، خُم وسبویت آمدم
« رحیم » مانده در خزان ، بهار عمرخود ببین
دَریغ بُغض گریه شد ، که در گلویت آمدم
رحیم سینایی 15/5/1386

هیچ نظری موجود نیست: