دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۱

زیباترین آیین

 در این عصری که طاعون می‌ترواد از نفس‌های مسیحایی

و خلقی غرق در اوهام رویایی

امیدی بر رهایی نیست

کجا من مرغ این اندیشه را پرواز خواهم داد

کجا رُخصت توانم یافت

تا در آسمانی خالی از

سنگ و خدنگ و تهمت و تکفیر

به پرواز آورم مرغ سبک پرواز اندیشه

چه کس بر من مجالی میدهد

تا بر خلاف باور و اقوال

رسا آواز خود سازم

سرودی تازه آغازم

که ای یاران

چرا اذهان ما مسحور یک پندار دیرین است

که بیگانه ست با تغییر

و یک متن است و صد تفسیر

و ناهمسازگون با ما

دلم خواهان یک پندار و رسم خالی از کین است

محبت ،عشق ،یاری ، مهربانی

نزد من زیباترین ایمان و آیین است
سرشت ناب و پاک آدمی این است

واین ایمان تهی از نفرت و کین است

رحیم سینایی 7 /اسفند/1401

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۴۰۱

بار می‌باید بست

 هجرتی باید کرد

رفت از این وادی اندوه پرستان روزی

میروم آنجا که

گر خدا هست از او حرفی نیست

هیچ پیغامبری راه نبرده ست در آن

و تقدّس آنجا

واژه‌ای بی‌معنی ست

آب آنگونه عزیز است که خاک

همچنین گُربه و زنبور و قناری و زغن

همه در جای خودش ارزش خاصی دارد

معنی زندگی آنجا زیباست 

خوی افراد نیالوده به خشم

مهربانی صفتی مرسوم است

و دروغ

بر لب هیچ کسی جاری نیست

راستی آیین است

می‌روم آنجا که

نیست فرمان که حیات از بشری سلب کنند

تبری نیست که آزارد سرو

ارّه‌ای نیست که بر جان چناران افتد

می‌روم جایی که

هر کسی باور خود را دارد

و به تعداد همه انسانها

میتوان دید خدایان که همه بیکارند

بی رسول و تهی از آزارند

می‌روم آنجا که آدمیت اصل است

در نفس‌های همه عطر خوش آزادی ست

رحیم سینایی ۱۸/ مهر/1401