دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۷

حال من

چهل سالي دعا کردم شب و روز
بشد هر روز من بدتر ز ديروز
شبی در آسمان نور شهابي
دل تاريک شب را روشنا داد
فروغ آن شهاب تيرگی سو ز
شب ذهن مرا هم کرد چون روز
تو گویي قفل صندوق سوالات
شکست وجمله پيش چشم بگذاشت
زمن پرسيد وا گو که دعايت
اثرهای عيان در حال تو داشت؟
بگو این ورد‌های گاه و بیگاه
کدامين بار از دوش تو برداشت؟
نگاهم در نگاهش خيره ماند و
سکوتي بر لبانم جاودان ماند
ولی او با نگاه نافذ خويش
ز چشمم عمق این درماندگي خواند
مرا فردای دیگر حالتي بود
تمام باورم رنگی دگر داشت
به هر چيزی که چشمم باز کردم
سوال وشک درون خاطرم کاشت
درخت کهنه‌ی تقليد من سوخت
رها شد ذهنم از بند قفس‌ها
عقاب فکر من در اوج پرواز
نظر گاهش جهان بی‌کرانه
زهر گوشه سوالي مي‌زند موج
زهر جا مي‌کشد شکي زبانه
چو مولانا سوالم مانده در ذهن
کجا بودم ؟کجا هستم ؟روانه
کنون من هستم وخيام وحافظ
دمی خوش کرده‌ام دور از فسانه
دل« سینا» ندارد شوق ومیلی
به اوراد و دعا‌های شــبانه
رحیم سینایی 19 مهر 1397

سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۷

طالب آزادی

واژه کم آورده‌ام ,وصف تو مقدور نیست
خواجه انالحق مگو ,شأن تو منصور نیست
تا رُخ تو جلوه کرد ,ماه خجالت کشید
باردگر رُخ نما ,دیده‌ی ما شور نیست
کِلکِ خدا نقش زد ,تاکه نهایت شوی
از قلم ساحرش ,سحرگری دور نیست
نرگس شهلا کشید ,چشم ترا آفرید
شأن تو پایین تر از, مرتبه‌ی حور نیست
هر صنم خوب رو ,دلبرجانان نشد
چهره و کردار خوش ,نزد همه جور نیست
قافله سالار من ,ره به کویرم نمود
در شب گمراهیم ,هیچ طرف نور نیست
طالب آزادی است ,گر دل«سینا» چه سود
مرغ درون قفس ,صاحب دستور نیست
رحیم سینایی  1 فروردین 1396

دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۷

نغمه‌ی ماهور

تار دل ناکوک که مِضراب ندارد
شهناز دل افسرده که ارعاب ندارد
با سوز دل آهنگ همایون بنوازم
هرچند که چشمان ترم آب ندارد
هر گوشه و دستگاه برایم بنوازی
شادم نکند گر غزلی ناب ندارد
آنگونه فریباست رُخ چون قمر تو
که چشم به مشاطه وسُرخاب ندارد
من آتش عشق تو دمیدم به تن نی
این خشک تهی جان شده هم تاب ندارد
شد رهگذری مَحو من و سوز دَم نی
زآن لحظه پریشان شده وخواب ندارد
«سینا» غم دل را ببرد نغمه‌ی ماهور
دراین شب پاینده که مهتاب ندارد.
رحیم سینایی 15 مهر 1397
شهناز نوازنده برجسته تار , همايون غمگين‌ترين و ماهور شادترين دستگاه موسيقي ايراني است.

شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۷

بهارآشنايي

مرا در خلوت ساحل تو زیبا رو صدا کردی
ندانستی که در جانم چه غوغایی به پا کردی
نسیمی می‌وزید و موی را بر چهره ات می‌ریخت
به انگشتان گهی مو پس زدی گاهی رها کردی
نگاه از کعبه بگرفتم به محراب تو رو کردم
در آن خلوت ترا دیدم که بر من اقتدا کردی
کنارم بودی و هُرم تنت جان مرا می‌سوخت
شراب بوسه‌ات می‌خواستم اما حیا کردی
بهار آشنایی من و تو زود شد پاییز
مرا در غم نشاندی راهت از راهم جدا کردی
نمی دانم چه پیش آمد که از من روی گرداندی
زمانه آگهت سازد که در حقّم خطا کردی
خودم را ظاهرا فرزانه می پنداشتم اما
مرا با باطن  «سینا»ی مجنون آشنا کردی
رحیم سینایی 14 تیر 1397