چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۷

آواز تو

از زبانت شنیدم آوازی
که دل نازک مرا افسرد
واژه هایش نشست در جانم
ومرا تا سپهر رؤیا برد
دل سپردم به موج دریا چون
روح من از تبار باران است
حزن ها مانده در دلم دیریست
این سرا مهد سوگواران است
ابرهای دلم که بارانیست
می فشارند اشک بر رخ خاک
آه ای اشکهای دیده ی من
سالها مانده تشنه دختر تاک
عصر ودروان ناگواری هاست
از شکوه قرون  نشانی نیست
نسل درمانده در کلاف خودند
آشنا درد و همزبانی نیست
بوستان های سبز مام وطن
از تب وسوز تشنگی مردند
اسکلت های خشک آنها  را
در تنور ذغال می بردند
نه نشانی زکبک وآهویی
مانده در کوهسار و دامن دشت
همچنان بازفوج صیادان
می زنند گوشه گوشه ها را گشت
مادر پیر گرچه این نسلت
تیشه بر ریشه می زند امروز
دردلم هست نور امیدی
که دگر باره می شوی بهروز
رحیم سینایی 22 شهریور 1395

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۷

بوی جوانی

زیر نگاه چشم تو احساس بودن می‌کنم
در گرمی آغوش تو میل غنودن می‌کنم
وقتی تو می‌بوسی مرا آرام می‌گیرد دلم
من در چنین آرامشی میل سُرودن می‌کنم
امشب که تو دوری زمن دیگر بهاری نیست دل
بی برگ باغم ماه دی احساس مُردن می‌کنم
ای عشق بی وسواس من زیباترین احساس من
کی از کنارت نازنین فکر رمیدن می‌کنم
آغوش تو دنیای من نامت بهین آوای من
تا که جمالت بنگرم آهنگ دیدن می‌کنم
 «سینا» دل پیرت هنوز بوی جوانی می‌دهد
آیین عشق ناب را تایید بودن می‌کنم
رحیم سینایی   دوشنبه 11 مرداد 1395

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۷

چشمان تو

چشمان تو مجال سخن می‌بَرد زمن
خاموش می‌شوم
تا مست از نگاه فریبا کنی مرا
مجنون نموده راهی صحرا کنی مرا
وا گو به من , زِ باغ کدا مین کرانه‌ای
کین گونه جان ز بوی تو مدهوش می‌شود.
پس بی‌قرار لذت آغوش می‌شود.
چون غنچه کام بسته وخاموش می‌شود .
رحیم سینایی 12تیر 1392