جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۸

نفس سبز بهاران

درنگاه تو کتابيست, پُر از واژه‌ی عشق
ریشه در قلب زلالت دارد.
چهره‌ات مهتابیست؛ کَز دل تیره یلدای سیاه مویت
رُخ برافروخته است.
و لبت
مستی کُهنه شراب شیراز
هدیه در بوسه کند.
خنده‌ات موسیقی دلکش جوبار سحرگاهان است.
و حضورت نفس سبز بهاران به تنم می‌ریزد.
آه ای مظهر پاکی وصفا
نقش زیبای کدامین کِلکی ؟
گوهر ناب کدامین صدفی ؟
دست تیمار چه کس؟
این چنین ناز ترا پرورده
من زتوصیف تو عاجز شده‌ام
بگشا پنجره‌ی دوستیت
تا به آهنگ کلام تو دلم شاد شود.
و زِ تنهایی جانکاه خود آزاد شود.
رحیم سینایی 23/بهمن 1392