چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷

نادم


یک روز بر من ............او داد پندی
گفتا: به نفع است
........
گر کاربندی
گفتا :غنیمت
........... ..
دان دوست یابی
چون فرصتت رفت ........دیگر نیابی
یک روز اشکی ............آید به چشمت
یک حسرت تلخ ...........آرد به خشمت
گویی توبا خویش ......... قلبش شکستم
درب وفا را ................بروی ببستم
من مست ومغرور ..........او درخضوع تاک
از کینه من پُر .............او شبنم پاک
از راستی گفت ..............بی اعتنا من
او از خدا گفت ...............دور از خدا من
می خواست من را ......... می جست یاری
سوزاندم اورا .............در بیقراری
او مهر می خواست ......... کردم جفایش
ارزش ندادم ..............لطف وصفایش
او راست می گفت ......... من زور بودم
برحسن صورت ..............مغرور بودم
درد ودریغا ..................رفت آن شبابم
زاندوه تلخی ..................در التهابم
از کرده‌ی خود ..............اشکم روان است
آن خاطر سبز .................آرام جان است
خواهم نشانی .............. از او بگیرم
در فصلی از عمر ............ فصلی که پیرم
امروز نادِم .............. درعُزلت خویش
آن نامه ها را .............. بنهاده‌ام پیش
می آید اشکی .............. اینک به چشمم
کردار دیروز .................آرد به خشمم
رحیم سینایی 30/5/1387

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام جناب سینایی
آمدم سال نو را بریک بگم
شعرتون هم که زیباست مثل همیشه...