شبها دلم برای خدا تنگ میشود
دست نیایشم بلند
وپس سجدهی سکوت
شب ها دلم زوسعت غم تنگ میشود
دیشب نگاه پنجرهی قلب خسته ام
در انتظار روزنهی یک طلوع ماند
چشمم به راه مشرقی از روشنای عشق
بیتاب گشته وشعر سکوت خواند
در منتهای غربت یلدای بیفروغ
دروسعت کویر که غیر از سراب نیست
وقتی که با تمام وجودم
عطشان قطره های زلالم
بار دگر نگاه خدا برق می زند
تا با فروغ خویش
باران نور بر شب اندوه من زند
با دستهای روشن خور شید مهربان
رحیم سینایی 22/5/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر