صیّاد پیر از چه نگاهم نمیکنی
یک لحظه نیز گوش به آهم نمیکنی
کردی مرا اسیر در این عرصه از غرور
یک کیش ساده نیز به شاهم نمیکنی
درگوشه ای نشسته وسر در تفکّری
بیرون نرفته ،چشم به راهم نمیکنی
دارد چه سود مرغ اسیر قفس ترا
وقتی اسیر خویش صدا هم نمیکنی
ای چرخ کج مدار جفایت زحدگذشت
چشمی به روزگار سیاهم نمیکنی
« سینا » که جور چرخ اسیرت نموده است
سوسن مرام گشته ندا هم نمیکنی
رحیم سینایی شهریور 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر