مهربان دختر بهاري تو
چون گل سرخ يک اناري تو
در سپهرم چو ماهتابي تو
غزل ناب آفتابي تو
*
مثل آلاله اي پُر از شوري
آه وافسوس که زمن دوري
در تو معنای دیگری دیدم
تو شبیه شعار منصوری
*
دلم آیینهای وشفّاف است
همچو سیمرغ لانه ام قاف است
دلم از سنگ نیست شیشه دلم
گفته هایم ز روی انصاف است
*
دل دریاییم زکینه تهیست
در زُلالی به چشمه میماند
میزند سر به سینه ام آرام
واژه واژه زعشق میخواند
*
مهربان دختر بهار بیا
با هم از کوچه ها گذر بکنیم
گل وعطر وبنفشه هدیه دهیم
تا دل باغبان سفر بکنیم
*
گوش خود را به جوی بسپاریم
تا بخواند ترانهای از آب
چشم خود را بر آسمان دوزیم
میتراود چو دختر مهتاب
*
ای گل سرخ،دلنشین،زیبا
ای که لطف بهار میمانی
کاش بر باغ زرد« سینا»هم
جامه ای سبز وتازه پوشانی
رحیم سینایی 29/1/1388
یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۸
شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸
رسم پاييز
دلم شكسته ونـامت دوباره ميخوانم
جَوانه دارم وپس تـا بهار ميمانم
شَميم لُطف ترا ميكنم طلب زصبا
بود كه برگ اُميدي زشاخه رويانم
درخت عُمر مرا باد نـامرادي كُشت
كُجاست شاخهی سبزي كه سايه افشانم
هواي برگ وبَري نيست رسم پاييز است
ِبمان كه فصل بهارت به سبزه پوشانم
به مردمان زمانم اُميد نتوان داشت
اُميد كودك فرداست نيك ميدانم
شراب صافي ساقي نصيب «سينا» نيست
بجاي باده ز خون دلش بِنوشانم
رحیم سینایی بهار 1380
جَوانه دارم وپس تـا بهار ميمانم
شَميم لُطف ترا ميكنم طلب زصبا
بود كه برگ اُميدي زشاخه رويانم
درخت عُمر مرا باد نـامرادي كُشت
كُجاست شاخهی سبزي كه سايه افشانم
هواي برگ وبَري نيست رسم پاييز است
ِبمان كه فصل بهارت به سبزه پوشانم
به مردمان زمانم اُميد نتوان داشت
اُميد كودك فرداست نيك ميدانم
شراب صافي ساقي نصيب «سينا» نيست
بجاي باده ز خون دلش بِنوشانم
رحیم سینایی بهار 1380
جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۸
شبنم احساس
می چکد شبنم احساس قشنگ از قلمم
دل من میگوید
میشود در دل تلخی عسل ناب چشید
میشود زیبا دید
میشود زیبا خواند
میشود زیبا گفت
شرط آن است که زیبایی را
بنشانیم پس پنجرهی دیدهی خویش
وبگوییم به زاغ
گرچه رنگ تو سیاه
لیک پَرهای قشنگی داری
وبگوییم به بلبل
که نوایت زیباست
وبگوییم به پروانه نماد ایثار
گرمی عشق زسوز پر توست
وبگوییم به نخل
راست قامت ، رُطبت شیرین است
وبگوییم به سرو
روح آزادگی و آزادی
عمرسبز تو دراز
صبحدم سوی گلستان برویم
شبنم ازچهرهی گل با لب خود پاک کنیم
نوش جان جرعهای از خون دل تاک کنیم
در تماشای گل سوری باغ
دست افشان بشویم
در لب چشمه سپاریم تن خویش به آب
وبه مهتاب بگوییم بتاب
بَررُخ زُهره زدور
بوسهی عشق زنیم
شب یلدای دراز
فال حافظ گیریم
گره از گیسوی شب باز کنیم
وببینیم سپیدی سحر
بگشایم درو پنجره را
وبه هر رهگذری
کز سر کوچهی ما میگذرد
بفرستیم به لبخند درود
وبگوییم سلام
رحیم سینایی 3/11/1387
دل من میگوید
میشود در دل تلخی عسل ناب چشید
میشود زیبا دید
میشود زیبا خواند
میشود زیبا گفت
شرط آن است که زیبایی را
بنشانیم پس پنجرهی دیدهی خویش
وبگوییم به زاغ
گرچه رنگ تو سیاه
لیک پَرهای قشنگی داری
وبگوییم به بلبل
که نوایت زیباست
وبگوییم به پروانه نماد ایثار
گرمی عشق زسوز پر توست
وبگوییم به نخل
راست قامت ، رُطبت شیرین است
وبگوییم به سرو
روح آزادگی و آزادی
عمرسبز تو دراز
صبحدم سوی گلستان برویم
شبنم ازچهرهی گل با لب خود پاک کنیم
نوش جان جرعهای از خون دل تاک کنیم
در تماشای گل سوری باغ
دست افشان بشویم
در لب چشمه سپاریم تن خویش به آب
وبه مهتاب بگوییم بتاب
بَررُخ زُهره زدور
بوسهی عشق زنیم
شب یلدای دراز
فال حافظ گیریم
گره از گیسوی شب باز کنیم
وببینیم سپیدی سحر
بگشایم درو پنجره را
وبه هر رهگذری
کز سر کوچهی ما میگذرد
بفرستیم به لبخند درود
وبگوییم سلام
رحیم سینایی 3/11/1387
سهشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸
گل سوری (ترانه)
اگه رفتی تو دِلم خسته میشه
در شادی روچشام بسته میشه
بلبلی دیگه به باغم نمیاد
دیگه گنجشکی سُراغم نمیاد
آتیش تب میگیره سینهی تنگ
دیگه فرهادمیمونه ، تیشه وسنگ
دُر نابی تو به دریای دلم
لذّت آبی به صحرای دلم
تو قشنگی مثل زُهره تو سپهر
مثل یک واژهی زیبا توی شعر
تو گل سوری ولطف چمنی
کی تو پیدا میکنی مثل منی؟
گل نازی و برام ناز میکنی
تو بایک خنده دلم باز میکنی
تو برای تشنه خود آب میمونی
راز زیبایی مهتاب میمونی
کاشکی پروانهی شمعت میشدم
با « سینا» کشتهی جمعت میشدم
رحیم سینایی مهرماه 1387
در شادی روچشام بسته میشه
بلبلی دیگه به باغم نمیاد
دیگه گنجشکی سُراغم نمیاد
آتیش تب میگیره سینهی تنگ
دیگه فرهادمیمونه ، تیشه وسنگ
دُر نابی تو به دریای دلم
لذّت آبی به صحرای دلم
تو قشنگی مثل زُهره تو سپهر
مثل یک واژهی زیبا توی شعر
تو گل سوری ولطف چمنی
کی تو پیدا میکنی مثل منی؟
گل نازی و برام ناز میکنی
تو بایک خنده دلم باز میکنی
تو برای تشنه خود آب میمونی
راز زیبایی مهتاب میمونی
کاشکی پروانهی شمعت میشدم
با « سینا» کشتهی جمعت میشدم
رحیم سینایی مهرماه 1387
جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸
گل شاداب

بیا که ای گل شاداب با تو باشم من
چو شبنم شب مهتاب با تو باشم من
دعا کنم که سپیده طلوع ننماید
تمام عمر در این خواب با تو باشم من
هزار زخم به دل دارم از جفای کسان
کنون که دل شده بی تاب با تو باشم من
تو شمع روشن عشقی به جمع دل شدگان
درون حلقهی احباب با تو باشم من
درون سینهی «سینا» تو چشمهی عشقی
حدیث لطف خوش آب با تو باشم من
رحیم سینایی 28/4/1386
چو شبنم شب مهتاب با تو باشم من
دعا کنم که سپیده طلوع ننماید
تمام عمر در این خواب با تو باشم من
هزار زخم به دل دارم از جفای کسان
کنون که دل شده بی تاب با تو باشم من
تو شمع روشن عشقی به جمع دل شدگان
درون حلقهی احباب با تو باشم من
درون سینهی «سینا» تو چشمهی عشقی
حدیث لطف خوش آب با تو باشم من
رحیم سینایی 28/4/1386
پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸
صبح ها
من به آواز چکاوک
رُخ خود می شویم
وسپس
می فشارم لب را
بر لب شبنم پاک
که نشسته ست به روی گل سرخ
تا طراوت را
زیبایی را
من از این جام قشنگ
نوش جانم سازم
پس از آن
ازکتاب حافظ
غزلی میخوانم
تا به نور عرفان
تیرهگی را زدلم بزدایم
تا بیاموزم
مهر ورزی را
عاشقانه زی را
غزل دلکشی از شیخ اجل
زیر لب می خوانم
ودر این اثنی
نغمهی تار جلیل شهناز
وصدای ملکوتی بنان
کرده پُر حجم فضای خانه
روشنک
می کند دکلمه شعری زیبا
وه چه آغاز قشنگی دارد
روزهای عمرم
رحیم سینایی 17/7/1387
رُخ خود می شویم
وسپس
می فشارم لب را
بر لب شبنم پاک
که نشسته ست به روی گل سرخ
تا طراوت را
زیبایی را
من از این جام قشنگ
نوش جانم سازم
پس از آن
ازکتاب حافظ
غزلی میخوانم
تا به نور عرفان
تیرهگی را زدلم بزدایم
تا بیاموزم
مهر ورزی را
عاشقانه زی را
غزل دلکشی از شیخ اجل
زیر لب می خوانم
ودر این اثنی
نغمهی تار جلیل شهناز
وصدای ملکوتی بنان
کرده پُر حجم فضای خانه
روشنک
می کند دکلمه شعری زیبا
وه چه آغاز قشنگی دارد
روزهای عمرم
رحیم سینایی 17/7/1387
اشتراک در:
پستها (Atom)