
درغروب تلخی از ایّام عمر خویش
درکنار ساحل سنگی
درهجوم غُصهها در اوج دلتنگی
چشم بر دریای نا آرام
مینوازم با سه تار خویش
نغمهای جانسوز
راوی حال فَگار خویش
میدود از دوردست امواج خشم آلود
روبه سوی ساحل سنگی
مشت میکوبند پی درپی
بر رُخ ساحل ، نمیدانم
کز خُروش خشم یا از روی دلتنگی
آسمان سُرخ است ودریا سُرخ
چشمهی خورشید پُر خون است
لشکر شب چیره میگردد
زُهرهاش سرگرم افسون است
همچنان من با سه تارخویش
مینوازم نغمهی جانسوز
آه اینک مُرده اینجا روز
گوییا دریا ومن اکنون
هردودردی مشترک داریم
میزنم من زخمه برسازم
میزند اومُشت برساحل
آه اینجامُرده روز ای دل
رحیم سینایی 16/5/1387
درکنار ساحل سنگی
درهجوم غُصهها در اوج دلتنگی
چشم بر دریای نا آرام
مینوازم با سه تار خویش
نغمهای جانسوز
راوی حال فَگار خویش
میدود از دوردست امواج خشم آلود
روبه سوی ساحل سنگی
مشت میکوبند پی درپی
بر رُخ ساحل ، نمیدانم
کز خُروش خشم یا از روی دلتنگی
آسمان سُرخ است ودریا سُرخ
چشمهی خورشید پُر خون است
لشکر شب چیره میگردد
زُهرهاش سرگرم افسون است
همچنان من با سه تارخویش
مینوازم نغمهی جانسوز
آه اینک مُرده اینجا روز
گوییا دریا ومن اکنون
هردودردی مشترک داریم
میزنم من زخمه برسازم
میزند اومُشت برساحل
آه اینجامُرده روز ای دل
رحیم سینایی 16/5/1387